بایگانی دسته‌ای ‌

سیاست در مقام حرفه| ماکس وبر

سه‌شنبه 12 اکتبر 2021
  • ماکس وبر در «سیاست در‌ مقام حرفه» می‌گوید کارمندانی که در اخلاقْ سرآمد هستند، سیاستمداران ضعیف یا غیرمسئولی خواهند بود، چرا که کارمندی یعنی «خودنادیده‌انگاری» و اجرای دستور مقام بالاتر. شرف رهبر سیاسی و دولتمرد پیشتاز در مسئولیت‌پذیری شخصی و بی‌قیدوشرط در مقابل اعمالش نهفته است.
  • در عرصه‌ی سیاست، تنها دو نوع گناه کبیره وجود دارد: بی‌هدفی و عدم مسئولیت، که گناه دوم اغلب -اما نه همیشه- ناشی از همان بی‌هدفی است.
  • سه خصوصیتِ مهم نقش تعیین‌کننده‌ای برای سیاستمدار دارند: شوق، احساس مسئولیت و احساس تناسب. شوق یعنی دلبستگی عمیق به یک آرمان. حس تناسب هم یعنی توانایی متأثر شدن از واقعیت‌ها در عین تمرکز و آرامش درونی.
  • معمولاً پیروان رهبری که برای ایمان خود مبارزه می‌کند، پس از کسب قدرت، به‌سرعت به قشری کاملاً عادی از تاراج‌گران تبدیل می‌شوند. کسی که «سیاست در مقام حرفه» را می‌پذیرد، باید این نقیصه‌های اخلاقی را بشناسد. کسی که در پی رستگاری روح است، نباید آن را در عرصه سیاسی دنبال کند.
  • اخلاق غایت‌نگر و اخلاق پیامدنگر دو مقوله‌ی کاملاً متضاد نیستند، بلکه مکمل یکدیگرند و در کنار یکدیگر انسانی واقعی به‌وجود می‌آورند؛ انسانی که می‌تواند «رسالتی سیاسی» بر عهده داشته باشد.
  • «رسالت سیاسی» را تنها کسی می‌تواند بر عهده گیرد که هرگز دچار تزلزل نشود. هرگز حتی اگر جهان از دید او احمقانه و فرومایه بنماید که گمان کند ارزش زحمات او را ندارد؛ کسی قادر است رسالت سیاسی را به انجام برساند که بتواند با وجود همه‌ی اینها بتواند بگوید: «به رغم همه‌ی اینها»!

فکر انقلاب اسلامی و آدرس‌های غلط

پنج‌شنبه 24 جولای 2014

انقلاب اسلامی

چندی قبل در وبلاگم نوشتم که عوارض اندیشه فردید چیست و با آن تصویر نشان دادم که نتایج حاصل از این اندیشه همخوانی با نظام اندیشه‌ای اسلامی ندارد. هرچند آن نوشته در صدد بیان دلایل رد یا تایید بر محتوای آن اندیشه‌ها نبود. این امر فقط در فردید خلاصه نشد و در کسانی که مسیر او را ادامه دادند نیز مشهود بوده است.

چند روز پیش نوشته‌ای از دکتر رضا داوری اردکانی دیدم که در آن به صراحت گفته بود شعار مرگ بر آمریکا به دلیل عدم توسعه‌یافتگی سر داده می‌شود و عجیب آن است که این نوشته در نشریه‌ای درج شده بود که ذیل حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی و با بودجه بیت‌المال منتشر می‌شود. شاید این نظر قائل و یا حامیانی داشته باشد، که کم هم نباشند، اما عجیب است که وقتی تلاش می‌شود انقلاب اسلامی ذیل این اندیشه‌ها به مردم عرضه شود یا گفته شود که این اندیشه در چارچوب انقلاب اسلامی می‌گنجد! چه برتر اینکه این افراد را به عنوان عالمان و چهره‌های انقلاب اسلامی جا بزنند.

همین است که این اندیشه هیچ‌گاه در پیچ‌های تاریخی و نقاط عطف انقلاب اسلامی در آن حضور نداشته است و با انقلاب اسلامی همراهی نکرده است. از تحقق سیاسی انقلاب در سال ۵۷ گرفته تا دفاع مقدس و تا همین سال ۸۸ که تمام قد از میرحسین موسوی حمایت کردند. هیچ‌گاه این جریان فکری با اولویت‌های نظام اسلامی که در سخنان رهبران آن متجلی بوده است همراه نشده است و برای آن نظری ارائه نکرده است و فقط به پس‌فردا دل‌خوش کرده است و انقلاب اسلامی امروز را واگذاشته است. بگذریم از این‌که جهان آرمانی آنها هم معلوم نیست نسبتی با دنیای آرمانی ما داشته باشد.

چرا غرب‌شناسی رواج یافت؟

یک برداشت روان‌شناختی از این اندیشه دارم که نمی‌دانم چقدر درست باشد. وقتی نگاه می‌کنم رشد جریان غرب‌ستیز و کسانی که به غرب به عنوان موضوع اصلی می‌نگرند، دهه هفتاد نقطه عطف است. یعنی دقیقا دوره بعد از جنگ و دوران سازندگی و بعد هم اصلاحات. یعنی زمانه‌ای که التقاط جولان می‌داد. و کشور نتوانسته بود هنوز در سطح یک کشور راقی و پیشرفته در دنیا مظرح شود. توسعه‌ای در کشور در حال تحقق بود که نسبتی با اندیشه‌های اسلامی و آرمانی نداشت. جریان حزب‌اللهی به دنبال نظریه‌سازی برای این اتفاق بود. شهادت شهید آوینی این زمینه را فراهم ساخت تا با وجاهت چهره‌ی او، اندیشه‌های این جریان رو بیاید. و آنها از آوینی پل ساختند به فردید و داوری و هایدگر. و حالاهایدگر مفسر جبهه فکری انقلاب اسلامی شده است! و اگر شهیدی آوینی (آن هم نه همه‌ی آوینی، بلکه آوینی ِ «توسعه و مبانی تمدن غرب») نبود، فردید و داوری و معارف و امثال آنها توان مرجعیت فکری نداشتند.

متاسفانه جریان دشمن‌شناسان دوست‌فراموش هم‌چنان می‌تازند و به‌جای اسلام‌شناسی، غرب‌شناسی را اولویت می‌دانند و با نقد غربی بر غرب، می‌خواهند ترجمانی از اسلام ارائه کنند که از آن برداشت‌ها برآمده است و به تعبیر دیگر اسلام‌شناسی‌شان فرع بر غرب‌شناسی است. اندیشه هایدگر و فردید همچون عینکی است که بر چشم این جریان نشسته است و به جای اصالت‌دادن به اسلام اصالت به غرب و مدرنیته داده شده است. خیلی از همین افراد وقتی کسی از نظام اندیشه‌ای امام خمینی، شهید مطهری یا آیت الله خامنه‌ای سخن می‌گوید به شخص‌پرستی متهم‌اش می‌کنند، اما همان‌ها به اندیشه‌های داوری و فردید و هایدگر ایمان دارند! از این‌روست که اسلام التقاطی به جای اسلام ناب گاهی می‌نشیند.

و متاسفانه‌تر آن‌که این جریان فکری در صدد تخطئه و به حاشیه راندن اندیشه‌های امام خمینی، آیت‌الله خامنه‌ای، شهید مطهری و شهید بهشتی و سایر کسانی است که متفکران واقعی و در متن انقلاب اسلامی بوده‌اند. باید ترسید از اینکه مصداق آن سخن امام خمینی باشند که: «اکنون شنیده مى‌‏شود که مخالفین اسلام و گروه‌هاى ضدّ انقلاب در صدد هستند که با تبلیغات اسلام‌شکن خود دست جوانان عزیز دانشگاهى ما را از استفاده از کتب این استاد فقید کوتاه کنند. من به دانشجویان و طبقه روشنفکران متعهّد توصیه مى‏‌کنم که کتابهاى این استاد عزیز را نگذارند با دسیسه‌‏هاى غیر اسلامى فراموش شود.»

پی‌نوشت:

۱- اللهم انی اعوذ بک من علم لاینفع

۲- بعضی‌ها چنان درباره اندیشه انقلاب اسلامی سخن می‌گویند، انگار نه انگار که از یک موجود حقیقی در بیرون سخن می‌گویند که جوانب و اقتضائات و چارچوب‌هایی دارد. هرچیزی را به اسم انقلاب اسلامی به خورد دیگران می‌دهند؛ فرقی هم نمی‌کند پوپری باشد یا هایدگری!


دانشگاه غربزده؛ معرفت اشرافی؛ جنبش دانشجویی غربزده

پنج‌شنبه 8 نوامبر 2012

از وبلاگ قیام

در کشور ما دانشگاه برون‌زا و غیربومی متولد شد و نسل اول دانشگاه رفته‌های ما یا غرب‌رفته بودند و یا غرب‌زده‌های اول مشروطه. دارالفنون که به شدت تکنیک‌زده و غرب‌زده بود، اختلال شدید معرفتی برای ما ایجاد کرد. حتی در آن ادبیات فارسی نیز با زبان فرانسوی تدریس می‌شد. خلاصه مسحور نظم و دوران اوج تمدن غرب در شرایط افول تمدن اسلامی رقم خورد. دانشگاه زادهٔ نیاز‌ها و روند رشد ملت ایران نبود.

دانشگاه برون‌زا و وارداتی و ناهمگون با ساخت اجتماعی، سیاسی و معرفتی ما بود. ساختار اشرافی و بی‌ارتباط با جامعه دانشگاه در ایران، معرفت اشرافی را رقم زد. نتیجه آن این شد که جامعه ابژه باشد و به اقشار مردم به چشم اقشار فرودست نگاه شود و به سرمایه‌های فرهنگی و دینی بی‌توجهی شود و از سوی دیگر مشاهده نظم غرب ونوعی احساس عقب ماندگی را رقم زد که به دنبال پی گیری طابق النعل بالنعل آن شرایط رفتند. خواستند از ان مدل الگو بگیرند –البته الگو گرفتن به مدلی که فروغی به رضا شاه می‌گوید تمدن بلوارهای غرب نه لابراتوارهای آن- از سمت دیگر جامعه هم موجودی پست شد. دانشگاه که آمد فضای لائیک و سکولار آورد و غربزدگی را با خود به همراه آورد. بعضی از کسانی که در دانشگاه تهران به بزرگی از آن‌ها یاد می‌شود، می‌گویند فضا طوری بود که در توالت نماز می‌خواندیم.

جنبش دانشجویی هم که آمد غربزده آمد. در قالب مارکسیسم دهه‌های ۲۰ و ۳۰ و ۴۰ و التقاط چپ و اسلام در دهه‌های ۴۰ و ۵۰ غالب شد. یعن دانشگاه نسخهٔ راست غربی می‌داد، جنبش دانشجویی نسخه چپ غربی.