بایگانی برچسب‌ها ‌

آیا امنیت اخلاقی خلاف قانون است؟ یا بررسی بیانیه جوانان حزب مشارکت درباره طرح امنیت اخلاقی

یکشنبه 24 جولای 2011

آیا طرح امنیت اجتماعی خلاف قانون است؟

آیا طرح امنیت اجتماعی خلاف قانون است؟

خبر:
بیانیه شاخه جوانان جبهه مشارکت ایران اسلامی در نقد طرح امنیت اجتماعی دیروز منتشر شد. در این بیانیه برخورد با بدحجابی را دخالت در امور شخصی شهروندان و نیز نقض کرامت انسانی، حقوق اساسی و آزادی‌های بنیادین آن‌ها دانسته و با آن مخالفت کرده است. این بیانیه اعلام مدارد که ما برخورد بابدحجابی را خلاف حقوق جهانشمول بشر و همچنین قانون اساسی و قوانین موضوعۀ کشور می‌دانیم بلکه معتقدیم این رفتار‌ها به مصلحت کشور و حاکمان امروزی آن هم نیست…. (+)

حاشیه:
فکر می‌کنم چهار سال پیش بود. تابستان. از طرف شاخه جوانان حزب مشارکت جلساتی برای نقد و بررسی حقوقی طرح امنیت اجتماعی برگزار شده بود. جلسه محدود بود و البته به دعوت آقای حمزه غالبی من هم در جلسه شرکت داشتم. از طرف دیگر هم دو نفر فارغ التحصیل حقوق قرار داشتند که یکی از آن‌ها در کسوت وکالت شاغل بود. جمعی از اعضای شاخه جوانان حزب مشارکت هم حاضر بودند. این جلسات در دفتر مرکزی حزب در خیابان سمیه برگزار می‌شد.

در آن جلسه بحث بر سر این بود که آیا طرح امنیت اجتماعی خلاف قانون است یا خیر. یادم هست که استدلال من این بود که در مورد برخورد با بدحجابی با استناد به وظیفه ذاتی نیروی انتظامی به عنوان ضابط قضایی باید مطابق ماده ۱۸ قانون آئین دادرسی کیفری باید به منظور حفظ آثار جرم و جلوگیری از فرار یا تبانی متهم اقدامات لازم را انجام دهد.

طبق ماده ۲۱ همین قانون جرایم زیر، از جرایم مشهود هستند:

۱. جرمی که در مرئی و منظر ضابطین دادگستری واقع شده و یا بلافاصله مامورین یاد شده درمحل وقوع جرم حضور یافته یا آثار جرم را بلافاصله پس از وقوع مشاهده کنند.
۲. درصورتی که دو نفر یا بیشتر که ناظر وقوع جرم بوده‌اند و یا مجنی علیه بلافاصله پس از وقوع جرم شخص معینی را مرتکب جرم معرفی نماید.
۳. بلافاصله پس از وقوع جرم علائم و آثار واضحه یا اسباب و دلایل جرم در تصرف متهم یافت شود یا تعلق اسباب و دلایل یادشده به متهم محرز شود.
۴. درصورتی که متهم بلافاصله پس از وقوع جرم قصد فرار داشته یا در حال فرار دستگیر شود.
۵. در مواردی که صاحبخانه بلافاصله پس از وقوع جرم ورود مامورین را به خانه خود تقاضا نماید.
۶. وقتی که متهم ولگرد باشد.

تبصره ماده ۶۳۸ قانون مجازات اسلامی اشعار می‌دارد «زنانی که بدون حجاب شرعی در معابر وانظار عمومی ظاهر شوند به حبس از ده روز تا دو ماه ویا از پنجاه هزار تا پانصد هزار ریال جزای نقدی محکوم خواهند شد.» و این نشان دهندهٔ آن است که حضور در معابر عمومی بدون حجاب شرعی جرم مشهود است و پلیس حق دخالت دارد.

در مورد مقابله با بدحجابی بحثی شکل گرفت که تعریف بدحجابی و حجاب شرعی بود. که البته در آنجا بنده طرح کردم که موضوع حجاب و حدود آن از مواردی است که علمای شیعه بر آن اتفاق نظر دارند و تنها در مورد پوشیده بودن پا‌ها اختلاف نظر است که حتی اگر نظر مشهور را هم ملاک قرار ندهیم، باز هم برخورد با مواردی که در شهر دیده می‌شود، خلاف شرع و قانون نخواهد بود.

بخش بعدی که مورد بحث و توجه قرار داشت، موضوع برخورد با اراذل و اوباش بود. یکی از آقایان ِ حاضر در بحث ادعا می‌کرد که اگر برخورد با مصادیق بدحجابی را هم بپذیریم باز نمی‌توان آن را به موضوع ارذل و اوباش تسری داد. به خصوص اینکه جرائم آن‌ها لزوماً مشهود نیست. بنده سه استدلال در پاسخ طرح کردم:

یک- مقابله با اراذل و اوباش زیر نظر دادستانی صورت پذیرفته است و مجوزات لازم اخذ شده است.
دو- اگر جرم مشهودی در گذشته صورت پذیرفته باشد، گذشت زمان آن را از مشهود بودن خارج نمی‌کند. و در این مورد این افراد در زورگیری و ایراد ضرب و جرح و تخریب شهره بوده‌اند و در مرئی و منظر دست به چنین جرائمی زده‌اند.
سه- بسیاری از این افراد مصداق بند شش ماده ۲۱ قانون آئین دادرسی کیفری هستند و ولگرد محسوب می‌شوند.

ولگرد کیست؟

از نظر حقوقی ولگرد به کسی گفته می‌شود که: اولاً اقامت و شغل مناسبی نداشته باشد. ثانیاً نتواند با کار و تلاش امرار معاش نماید. که در این گونه مواقع شخص ولگرد مرتکب هر جرمی شده باشد، جرم مشهود تلقی می‌گردد. این تعریف در ماده ۲۰۲ قانون مجازات عمومی بوده است که در قانون مجازات اسلامی حذف شده است و تنها در فصل بیست و هشتم از کتاب پنجم قانون مجازات اسلامی درباره تعزیرات و مجازات‌های بازدارنده در ماده ۷۱۲ ولگردی به عنوان یک جرم مصرح شده است.

این مباحث دو جلسه به طول انجامید. قرار بود جلسات بعد هم برقرار باشد و نحوه عملی اجرای این طرح را بررسی کنند که من فرصت حضور نداشتم. اما دیدن این بیانیه خاطرات آن گفتگو را یادآور شد که دیدم آن بحث‌های حقوقی اثری در گفتگوهای سیاسی احزاب و گروه‌های سیاسی ندارد. مهم نیست که قانون چه می‌گوید. مهم این است که ما مجرم تلقی نشویم!


نمی‌توانم حمزه را هم مثل آن‌ها بدانم

سه‌شنبه 11 آگوست 2009

حمزه غالبی

حمزه غالبی

حمزه را اولین بار چهار سال پیش در جشنواره وبلاگ‌نویشان دانشجو دیدم. وقتی می‌رفتیم همدان، آمده بود و نشریه‌ی عصر ما (ارگان مجاهدین انقلاب اسلامی) را توزیع می‌کرد. توی بحث‌های جدی پابه‌پای من بحث می‌کرد و البته با این‌که تفاوت نظرهای زیادی داشتیم، اما ادب و فهم‌ش من رو شیفته‌ی خودش کرد.

دو سال پیش که فهمیدم علوم سیاسی دانشگاه تربیت مدرس می‌خواند با هم قرار گذاشتیم که بریم نمایشگاه کتاب. کلی با هم بحث کردیم و کتاب باهم تبادل کردیم. هنوز یادم هست که از نشر نی کتابی در باب اجتهاد برای‌م خرید که از سروش و آیت الله منتظری و … توش مقاله داشتند. خودش هم آن‌قدر کتاب خرید که من رو تعجب وا داشت. اما فهمیدم که او همه‌ش رو می‌خونه. خوش‌م اومد.

هفته‌ی بعد دعوت‌ش کردم بیاد دانشگاه‌مون (دانشگاه امام صادق)؛ نمایشگاه کتب اسلامی بود. برای این‌که توی دانشگاه‌مون راه‌ش بدهند، از دکتر محسن اسماعیلی (عضو شورای نگهبان و رئیس دانشکده‌ی حقوق) نامه گرفتم. نوشته بود که آقای غالبی را به دفتر بنده راهنمایی کنید. به حمزه گفتم این نامه را نگه‌دار. یه روز لازم می‌شه!

باز هم حمزه را دیدم. دعوت کرده بود تا در جلسه‌ی شاخه‌ی جوانان مشارکت، درباره‌ی طرح امنیت اجتماعی بحث کنیم. تقریباً شده بود مناظره. طرف ِ مقابل ِ من یه وکیل پایه یک بود. هرچند بحث‌ها علمی نبود و طرف مقابل از جهت استدلال چندان باری نداشت، اما از بحث لذت بردم. تجربه شد. جلسه‌ی دوم را هم رفتم، اما ترجیح دادم دیگر ادامه ندهم.

دی ماه ۸۷ بود که حمزه زنگ زد. درباره‌ی همایش ضرورت تعامل و تحول در دهه‌ی چهارم انقلاب بود. دعوت کرد تا بروم و در جلسه شرکت کنم. میرحسین موسوی و خاتمی هم بودند. آنجا بود که فهمیدم حمزه، عضو شورای مرکزی جمعیت توحید و تعاون هم هست. الگوی زیست مسلمانی بر پایه‌ی عقلانیت جمعی توحیدی را در آن جلسه به بحث گذاشتند.

دفعه‌ی بعدی که با حمزه قرار داشتم، در ساختمان نشر بقعه بود. همان که بعداً دفتر روزنامه‌ی کلمه‌ی سبز شد. درباره‌ی شاخه‌ی جوانان ستاد موسوی حرف زدیم. پیشنهاد همکاری داد. استقبال کردم. اما هنوز تردید داشتم. مطمئن نبودم که به موسوی رأی می‌دهم. به‌ش گفتم که ترجیح می‌دهم مسئولیت نپذیرم.

آخرین بار در دفتر میرحسین موسوی دیدم‌ش. اون هم توی جلسه‌ی ما با میرحسین حاضر بود.

تا روز انتخابات چند بار چت کردیم و تلفنی حرف زدیم. عصر ِ روز رأی گیری به ش زنگ زدم. میدان صادقیه بود. مشارکت را بالای هفتاد درصد تخمین می‌زد و رأی مهندس موسوی را هم خوب ارزیابی می‌کرد. به‌ش گفتم اما آماری که من الآن گرفتم چیز دیگری می‌گه. ترجیح دادم بحث نکنم. اما دل‌م مثل سیر و سرکه می‌جوشید.

بعد از انتخابات، اولین خون‌ها که بر زمین ریخت، نامه‌ای از سر ِ عصبانیت و ناراحتی ِ شدید به‌ش نوشتم. (حالا که می‌خوانم، می‌فهمم که خیلی تندتر از تند نوشته‌ام). جوابش را همان روز برای‌م نوشت: «من قطعا نه دیگر نه در انتخاباتی شرکت خواهم کرد نه فعایت سیاسی. اگر مجالی فراهم باشد به کار علمی بسنده خواهم کرد.»

جواب مفصل دیگری نوشتم: «می‌دانی توی دانشگاه ما مشهور شده بود که من مسئول ستاد موسوی در دانشگاه خودمان هستم؟ این‌قدر از مهندس دفاع کرده بودم که شهره‌ی آفاق شده بودم. بیرون دانشگاه هم ما را حامی موسوی تصور کرده بودند. اما چه شد؟ آن موسوی کجا رفت؟ آیا این همان موسوی است که نخست وزیر امام بود؟»

چند بار تلفنی حرف زدیم. هرچه خواستم حضوری باهاش صحبت کنم، فرصتی پیش نیامد که حضوری همدیگر رو ببینیم. تا خبر آمد که دستگیر شده. جا خوردم. چون شخصاً به عنوان یه دوست ِ خیلی عزیز برام بود. هر روزی که اخباری درباره‌ی حمزه می‌آید، دوست دارم نوشته باشد که آزاد شد.

حمزه آدم معقولی بود. دغدغه‌اش این بود که شکاف بین اجتماع رو پر کنه. شکاف حزب‌اللهی‌ها و غیر آنها. شاید به خاطر همین هم بود که موسوی رو بهترین گزینه می‌دانست.

یه بار همین موضوع رو درباره‌ی وبلاگ‌ها طرح کرد. من هم تعدادی وبلاگ‌نویس حزب‌اللهی به‌ش معرفی کردم. همه رو گذاشت توی یه پست. چند جا رو سوتی داد. وبلاگ خودم را هم گذاشتم توی لیست. جلوی اسم وبلاگ‌م هم نوشته بودم، خودم! همون‌جوری گذاشته بود. فوری اصلاح کرد. دلم می‌خواد دوباره باهاش حرف بزنم. بحث کنیم.

نمی‌دانم اتهامش چیه، اما دلم رضا نیست که حمزه مثل «آنها» باشد. خدا کند زودتر کابوس ِ این روزها تمام شود.