بایگانی برچسب‌ها ‌

به رهبری حُسن ِ ظن داریم؟

شنبه 2 آگوست 2014

مردم و رهبری

شاید مهم‌ترین نکته در سخنان امسال رهبر معظم انقلاب در دیدار تشکل‌های دانشجویی همین بحثی بود که درباره نسبت نگاه امام و امت در مسائل مختلف بیان شد. (البته تسلیح کرانه غربی فلسطین هم بسیار مهم بود و شاید هم‌ردیف این جمله بود) پیش از این هم سئوالاتی از این جنس از رهبر انقلاب پرسیده بودند که هربار هم پاسخ درباره حدود ولایت‌مداری و ضدولایت‌فقیه معلوم بود.

به نظرم رهبری نگاهی حداقلی به ولایت‌مداری دارد (هرچند ولایت را مطلقه برای فقیه ثابت می‌داند). به خصوص آنجا که متواضعانه می‌گوید: «اگر در یک زمینه‌‌اى نظرى هم از سوى این حقیر ابراز شد، آن کسانى که حسنِ‌‌ظن دارند و این نظر را قبول دارند، ممکن است این هم یکى از عواملى باشد که در تشخیص آنها دخالت خواهد داشت» شاخص‌های صحت عمل رهبری را هم بیرون از او می‌داند. به تبع عدالت هم شرط احراز و اثبات ولایت هم بدایتاً و هم استمراراً هست و قابل اندازه‌گیری است. احتمال خطا را هم برای ولی‌فقیه متصور است، کما اینکه هم امام خمینی (ره) و هم آیت الله خامنه‌ای چنین چیزی را برای برخی رفتارهای خود به عنوان اشتباه ذکر کرده‌اند. کما اینکه غالب فقهای شیعه هم همین را قائل هستند. البته این یک جزء است.

جزء دیگر در مورد امت است. ما برخی سیاست‌مداران مواجهیم که رهبری را تا حد قداست و عصمت بالا می‌برند. و فعل رهبری را عین عدالت و امکان یافتن خطا در فعل رهبری را تا حد عدم بالا می‌برند. اما آنچه در عمل رخ می‌دهد، عدم نسبت میان گفتمان آنها و رهبری است. موضوعات و مسائلی که ایشان برای جامعه ذکر می‌کند، نسبتی با آنها ندارد. اگر دغدغه‌ی رهبری اقتصاد مقاومتی است و یا سبک زندگی اسلامی را طرح می‌کند، آن را پیگری نمی‌کنند و حتی بر مخالفت‌های مصداقی‌شان با نظرات رهبری هم تاکید می‌کنند.

متاسفانه بسیاری از مدعیان ولایت‌مداری نه در ایده‌ی ولایت فقیه با رهبری هم‌راه نیستیم و نه در سطح تحلیل‌های سیاسی او را بر خود مقدم می‌داریم و نه در عمل با طیب خاطر اوامر او را اطاعت می‌کنیم. متاسفانه ما ولایت‌مدارانی هستیم که به رهبری حسن ظن هم نداریم. ما ولایت‌مداران عکس‌پرستی هستیم که گفتمان ولایت را به حاشیه برده‌ایم…

* * * * * *

فقط محض یادآوری سه نقل از رهبری درباره نسبت امام و امت را ذکر می‌کنم:

معنی ضدولایت‌فقیه

۱- الان رایج شده که بعضیها را به اندک چیزی «ضد ولایت فقیه» میگویند! معلوم نیست اگر کسی یک وقت در جایی یک کلمه حرفی زد، این ضدیت با ولایت فقیه باشد. البته ضدیت با ولایت فقیه، یعنی ضدیت با اصیل‌ترین و رکین‌ترین اصول و ارکان نظام جمهوری اسلامی – شکی نیست – منتها ضدیت معنایی دارد. مثلاً یک نفر هست که علیه این معانی مینویسد یا حرف میزند، یا با موقفها و مواضعی که از طرف دستگاه رهبری یا از طرف رهبری گرفته میشود و طبق قانون اساسی سیاستهای اصلی نظام را تشکیل میدهد، صریحاً و غالباً – ولو نه دایماً – مخالفت میکند، یا در مواقع حساس مخالفت میکند؛ اینها ضدیت است؛ لیکن آن کسی که حالا یک وقت در جایی یک کلمه حرفی زده، یا مثلاً نسبت به چیزی عکس‌العملی نشان داده، این ضدیت محسوب نمیشود. (بیانات در دیدار اعضای هیأت مرکزی نظارت بر انتخابات مجلس- ۱۳۷۰/۱۲/۰۴)

۲- این برادر عزیزمان میگوید «ضد ولایت فقیه» را معرفی کنید. خوب، «ضد» معلوم است معنایش چیست؛ ضدیت، یعنی پنجه در افکندن، دشمنی کردن؛ نه معتقد نبودن. اگر بنده به شما معتقد نباشم، ضد شما نیستم؛ ممکن است کسی معتقد به کسی نیست. البته این ضد ولایت فقیه که در کلمات هست، آیه‌ی مُنزل از آسمان نیست که بگوئیم باید حدود این کلمه را درست معین کرد؛ به هر حال یک عرفی است. اعتراض به سیاستهای اصل ۴۴، ضدیت با ولایت فقیه نیست؛ اعتراض به نظرات خاص رهبری، ضدیت با رهبری نیست. دشمنی، نباید کرد. دو نفر طلبه کنار همدیگر می‌نشینند؛ خیلی هم با هم رفیقند، خیلی هم با هم باصفایند، همدرس هستند، مباحثه میکنند، حرف همدیگر را رد میکنند؛ این حرف او را رد میکند، آن حرف این را رد میکند. ردکردن حرف، به معنای مخالفت کردن، به معنای ضدیت کردن نیست؛ این مفاهیم را باید از هم جدا کرد. بنده از دولتها حمایت کرده‌ام، از این دولت هم حمایت میکنم؛ این به معنای این نیست که همه‌ی جزئیات کارهائی که انجام میگیرد، مورد تأیید من است، یا حتّی من از همه‌اش اطلاع دارم؛ نه، لازم نیست. اطلاع رهبری از آن مجموعه‌ی حوادث و رویدادهائی لازم است که به تصمیم‌گیریهای او، به جهتگیریهای او و به انجام تکالیف و وظائف او ارتباط پیدا میکند، نه اینکه حالا از همه‌ی چیزهائی که در محیط دولت و محیط کار وزارتخانه‌ها اتفاق می‌افتد، باید حتماً رهبری مطلع باشد؛ نه، نه لازم است، نه ممکن است؛ موافقت با آنها هم لازم نیست. بعضی از اشخاص و بعضی از کارها ممکن است در مجموعه‌ی دولتی وجود داشته باشد که صددرصد مورد اعتماد و مورد تأیید ماست، اما آن کار را ما تأیید نکنیم؛ چون دلیل ندارد که رهبری وارد محیط اجرائی شود؛ به دلیل اینکه مسئولیتها مشخص است و باید مسئول، وزیر، رئیس فلان مرکز یا بنگاه فرهنگی یا اقتصادی، وظائف خودش را انجام بدهد. بنابراین ما به هیچ وجه انتقاد کردن را مخالفت و ضدیت نمیدانیم. بعضی تصور میکنند که ما چون از مسئولان کشور، از دولت محترم – که واقعاً دولت خدمتگزار و باارزشی است؛ حقاً و انصافاً. کارهائی هم که دارد انجام میگیرد، می‌بینید؛ کارها جلو چشم است. باید انسان بی‌انصاف باشد که اهمیت این کارها را انکار کند – حمایت میکنیم، این حمایت و این طرفداری، به معنای این است که انتقاد نباید کرد، یا من خودم انتقاد نداشته باشم؛ ممکن است مواردی هم انتقاد داشته باشم. (بیانات در دیدار دانشجویان نخبه و نفرات برتران کنکور و فعالان تشکل‌های سیاسی فرهنگی دانشگاه‌ها‌ – ۱۳۸۶/۰۷/۱۷)

نسبت نظرات امت با امام

۱- این سؤال که ما چه بکنیم یا این سؤال که اگر نتیجه‌ی تحقیقات ما با نظر رهبری مخالف درآمد، چه کار کنیم؟ اینها به نظر من سؤالات خیلی اصولی و منطقی نیست. شما مأمور به پژوهشید، شما مأمورید به این‌که فکر و کار کنید، نتیجه به دست آورید و آن نتیجه‌ی شما را رهبری و غیررهبری به عنوان دستاوردهای علمی بگیرند و براساس آن، برای کشور برنامه‌ریزی کنند. تحقیق علمی، شأن و خصوصیتش، آزادی است؛ منتها عقلایی؛ بی‌انضباط نباشد. (بیانات‌ در دیدار اساتید و دانشجویان دانشگاه امام صادق (علیه‌السّلام)‌‌ ۱۳۸۴/۱۰/۲۹)

۲- این‌‌جور نیست که همه‌‌ى مواضعى که آحاد مردم – از جمله دانشجویان که جزو قشرهاى پیشرو هستند – اتخاذ میکنند، بایستى الگوگرفته و برگردان نظراتى باشد که رهبرى ابراز میکند؛ نه، شما به‌‌عنوان یک انسان مسلمان، مؤمن، صاحب فکر، باید نگاه کنید، تکلیفتان را احساس کنید، تحلیل داشته باشید – که من حالا عرض خواهم کرد – نسبت به اشخاص، نسبت به جریانها، نسبت به سیاستها، نسبت به دولتها، موضع داشته باشید، نظر داشته باشید. این‌‌جور نیست که شما باید منتظر بمانید، ببینید که رهبرى درباره‌‌ى فلان شخص، یا فلان حرکت، یا فلان عمل، یا فلان سیاست چه موضعى اتخاذ میکند که بر اساس آن، شما هم موضع‌‌گیرى کنید؛ نه، اینکه کارها را قفل خواهد کرد. رهبرى وظایفى دارد، آن وظایف را اگر خداى متعال به او کمک کند و توفیق بدهد، عمل خواهد کرد؛ شما هم وظایفى دارید؛ به صحنه نگاه کنید، تصمیم‌‌گیرى کنید؛ منتها معیار عبارت باشد از تقوا؛ معیار، تقوا باشد. تقوا یعنى اسیر هواى نَفْس نشدن در جانب‌‌دارى و طرف‌‌دارى یا در مخالفت و معارضه، در انتقاد یا در تمجید؛ این را رعایت کنید. اگر این رعایت شد، هم انتقاد خوب است، هم جانب‌‌دارى و تمجید خوب است: از شخص، از دولت، از فلان جریان سیاسى؛ از فلان حادثه‌‌ى سیاسى؛ هیچ اشکالى ندارد. البته اگر در یک زمینه‌‌اى نظرى هم از سوى این حقیر ابراز شد، آن کسانى که حسنِ‌‌ظن دارند و این نظر را قبول دارند، ممکن است این هم یکى از عواملى باشد که در تشخیص آنها دخالت خواهد داشت؛ لکن این به معناى این نیست که وظیفه‌‌ى افراد در مورد موضع‌‌گیرى‌‌ها و در مورد اظهارنظرها ساقط بشود؛ نه، هرکسى نگاه کند [و وظیفه‌‌اش را انجام بدهد]. عرض کردم معیار این است که با رعایت تقوا باشد؛ یعنى بدون گرایش به هواى نَفْس؛ اگر انتقاد میکنیم، اگر طرف‌‌دارى و جانب‌‌دارى میکنیم، اگر یک حرکت را، یک سیاست را تأیید میکنیم یا اگر رد میکنیم، واقعاً از روى احساس وظیفه و تکلیف و بدون دخالت دادن اغراض نفسانى [باشد]؛ (بیانات در دیدار دانشجویان ۱۳۹۳/۰۵/۰۱)

پی‌نوشت: عکس خودم در دیدار اخیر رهبر انقلاب و دانشجویان

دیدار دانشجویان بار رهبری - ۱۳۹۳


ماست سیاه نیست حتی اگر رهبری بگوید

سه‌شنبه 8 نوامبر 2011
ولایت فقیه

متاسفانه جامعه ما دچار قبض و بسط همیشگی است. گاه افراط را به اعلی درجه می بینیم و گاه در اسفل درکات تفریط خودنمایی میکند. از جمله این مصادیق ربط امام و امت است که برای تبیین صحیح و منطقی از آن بسیار خطا کرده ایم. خیلی ها تصور میکنند که بیان نکردن نظریت و اندیشه های خودشان و فهم شان از مسائل و ارجاع همه چیز به رهبری یعنی ولایت مداری.

بعضی خیال میکنند حرف نزدن درباره موضوعاتی که رهبری درباره آنها اظهار نظر کرده است، اوج ولایت پذیری است. بعضی هم که دست بقیه را از پشت بسته اند و از رهبری جلو افتاده اند که حتی اگر رهبری هم بگوید انتقاد کنید و حرف بزنید، باز هم حق نقد برای دیگران ایجاد نمی شود.

ماست سیاه است/نیست

چند وقت پیش یکی از چهره‌های سیاسی گفته بود اگر مقام معظم رهبری بگوید ماست سیاه است، ما هم می‌گوئیم ماست سیاه است. جای دیگر هم کسی گفته بود اگر مقام معظم رهبری بگوید زنت بر تو حرام است، زنم بر من حرام می‌شود و بی‌درنگ او را رها می‌کنم. جمله اخیر را فردی برای رهبری نقل کرده بود. آقا هم جواب داده بود آن بنده خدا می‌داند که بنده آنقدر عقل دارم که چنین حرفی نزنم. ایشان هم اگر احتمال می‌داد من چنین حرفی بزنم به راحتی این جمله را نمی‌گفت. (نقل به مضمون)

ولی فقیه معصوم است/نیست

چندوقت پیش یکی از علما ادعا کرده بود ولی فقیه معصوم است. و این امر را مستند به توقیع حضرت صاحب الزمان به شیخ مفید کرده بود که فتوای مراجع در زمان غیبت را حضرت صاحب الزمان اصلاح میکنند. و ادله ای بر آن هم ذکر کرده بود که امام زمان اجازی نمیدهد که فتوایی خلاف مصلحت امت اسلام صادر شود و اگر چنین شود آن را اصلاح میکند. (نقد این سخن اینجاست)

این سؤال که ما چه بکنیم یا این سؤال که اگر نتیجه‏ى تحقیقات ما با نظر رهبرى مخالف درآمد، چه کار کنیم؟ اینها به نظر من سؤالات خیلى اصولى و منطقى نیست. شما مأمور به پژوهشید، شما مأمورید به این‏که فکر و کار کنید، نتیجه به دست آورید و آن نتیجه‏ى شما را رهبرى و غیررهبرى به عنوان دستاوردهاى علمى بگیرند و براساس آن، براى کشور برنامه‏ریزى کنند. تحقیق علمى، شأن و خصوصیتش، آزادى است؛ منتها عقلایى؛ بى‏انضباط نباشد. (دیدار با دانشجویان دانشگاه امام صادق علیه السلام)

ذکر چند نکته لازم است:

یک. ولایت فقیه شان حکومتی است. بر اساس نظر اسلام، که مبنای عقلی هم دارد، عالم ترین، با تقواترین و با کفایت ترین را در راس حکومت قبول داریم و تنها او مشروعیت دارد. و این ربطی به عصمت از گناه و خطا و هزاران شأن دینی و غیردینی ندارد.

دو. حتی اگر ولی فقیه مصون از گناه و اشتباه نباشد، باز تغییری در وجوب اطاعت از اوامر وی ایجاد نمی شود. البته تا زمانی که شأن فقاهت، عدالت و کفایت وی پابرجا باشد. بد نیست صحیفه را هم بخوانید که امام خمینی (ره) چند بار اقرار به خطا و اشتباه کرده اند. (مثلاً جلد پانزده  صفحه بیست و هشت / یا جلد نه صفحه دویست و هشتاد و دو)

سه. دفاع غیرمنطقی بهترین راه برای خراب کردن یک مفهوم متعالی است. پس اگر واقعاً ولایت فقیه را قبول دارید و خود را تابع ولی فقیه می دانید، در دفاع منطقی و دقیق از ولایت فقیه بکوشید و از قرائت های ناصواب بپرهیزید.

چهار. خدا را باید صدها بار شکر کرد از بابت نعمت ولایت؛ که اگر ایشان نبودند، معلوم نبود شیعیان و مسلمین امروز در حضیض ذلت دست و پا می‌زدند. خدا را شکر که مومنین را عزت می‌دهد و کفار را به خاک مذلت می‌کشد.

پی‌نوشت:

بازنشر این مطلب در سایت های دروغ گو مثل دیگربان حرام است. مرگ بر رصدگر. مرگ بر منافقین و کفار!


نهی از منکر نکردیم؛ خدا از ما نمی‌گذرد

پنج‌شنبه 5 مه 2011

یادم نمی‌رود روزهای بعد از انتخابات سوم تیر. خیلی امیدوارم بودیم به آیندهای که پیش روست. آن روزها به شهرهای کوچک و بزرگ رفته بودیم و برای احمدی‌نژاد تبلیغ کرده بودیم. امیدوار بودیم که بعد از یک دوره اصلاح‌طلبی شدید که بعد از یک دوره حکومت تکنوکرات‌ها رخ داد، می‌توانیم رایحه خوش خدمت را استشمام کنیم و این بار کسانی به قدرت برسند که ضمن پایبندی به ارزش‌ها کشور را در مسیر پیشرفت و عدالت به پیش برانند. اما این همه ماجرا نیست…

نقدهایی که نگفتیم
در اولین سالگرد سوم تیر مطلبی نوشته بود درباره نقد درون گفتمانی؛ گفته بودم که باید مراقبت کنیم تا این نهال نوپا که در جریان اصولگرایی ریشه دارد، ضربه نبیند و منحرف نشود. اما یکی از دوستان که از چهره‌های شاخص جریان احمدی‌نژادی شد، انتقاد کرد و گفت «باید از این دولت حمایت کنیم. اگر احمدی‌نژاد زمین بخورد تا سال‌های سال دیگر دولت اصولگرایی توان سربرآوردن نخواهد داشت.»

توجیه کردیم
احمدی‌نژاد در دیدار با دانشجویان دانشگاه امام صادق علیه‌السلام در خرداد ۸۷، احمدی‌نژاد در پاسخ به انتقادات حوزه فرهنگی کشور فرافکنی کرد و گفت که انتقادات متوجه رهبری است. صفارهرندی وزیر من نیست و مورد نظر رهبری بوده است. همان موقع هم در دانشگاهمان خیلی حاشیه ساخت. اما توجیه‌گران قهار، آمدند و توضیح دادند که چرا همه‌اش شما انتظار دارید دولت کاری بکند؟ اصلاً خود ِ ما امام صادقی‌ها برای احمدی‌نژاد چه کرده‌ایم که حالا طلبکار شده‌ایم. و سخن‌ها گفتند از اینکه احمدی‌نژاد تنهاست و … . هرچه فریاد زدیم که باید علیه این سخنان احمدی‌نژاد موضع بگیریم کسی گوش نکرد.

مطلق‌گویی کردیم
نزدیک انتخابات ریاست جمهوری ۸۸ با یکی از اساتید ِ معظم که به عنوان منتقد دولت شناخته می‌شد صحبت می‌کردیم. می‌گفت باید به احمدی‌نژاد رای داد و از او حمایت کرد. بی‌نقد و بی‌شرط. چرا که احمدی‌نژاد گفتمان انقلاب را زنده کرده است. هرچه از نقدهای وارد بر احمدی‌نژاد گفتیم –که البته خودش هم قبولشان داشت- قبول نکرد که احمدی‌نژاد شاخص نیست و مطلق نباید او را برگزید.

خیرالموجودین بود
ما در سال ۸۴ به احمدی‌نژاد رای دادیم و برای او تبلیغ کردیم، اما نه به عنوان یک انسان آرمانی. به عنوان خیرالموجودین. به عنوان فردی که در قیاس با سایر کاندیداها بیشتر به آرمان‌ها قرابت دارد. به او رای دادیم تا موسوی و کروبی و رضایی نیایند. خاطرات بد ما از دوران اصلاحات به قدری تلخ بود که حکومت دوباره آنها در کشور به یک کابوس بیشتر شبیه بود تا چیز دیگر.

دولت پاکسازی شد
احمدی‌نژاد در پایان دور اول ریاست جمهوری، بیشتر وزرای ولایی را برکنار کرد. صفار هرندی، باقر لنکرانی، محسنی اژه‌ای، پورمحمدی و …. حالا هم نوبت به خیلی‌های دیگر رسیده است. دوران وزارت متکی هم به پایان رسمی خودش می‌رسد، اما قبل از پایان رسمی، وزیر خارجه جر مقام رسمی و تشریفاتی وظیفه‌ای نداشتند. نمایندگان ویژه رئیس جمهور نماینده دولت در مذاکرات و ارتباطات بودند. هرچند با حکم حکومتی رهبری این مقامات از بین رفت، اما کارویژه‌هایش باقی بود.

نهی از منکر نکردیم
رئیس جمهور دروغ گفت. هاله نور و امثال اینها ایجاد شد. سکوت کردیم. تهمت زد، حرف نزدیم. همه را به یک چوب راند، و از دایره انقلاب و اسلام خارج کرد. حرفی نزدیم. از بودجه هزار میلیاردی مشایی سئوال نکردیم. از این همه بی‌اخلاقی سیاسی در کشور گله نکردیم. باور ناشتیم که خدا از ما نمی‌گذرد.

زنگ خطرهایی که جدی نگرفتیم
روزهای بعد از انتخابات یک شوک خبری آمد: دکتر احمدی‌نژاد، آقای مشایی را به عنوان معاون اول منصوب کرد. خیلی‌هایی که از قبل نسبت به مشایی نذکر داده بودند و او را فردی بیرون از چارچوب‌ها قلمداد می‌کردند، این‌بار ساکت ننشستند. به خصوص اینکه گفته می‌شد مقام معظم رهبری در نامه‌ای به رئیس جمهور گفته بودند که مشایی را عزل کند و او استنکاف کرده بود. انتشار رسمی و علنی نامه و معلوم شدن این نکته که واقعاً احمدی‌نژاد از ولایت اطاعت ندارد، موجی از سرخوردگی را برای حامیان او به دنبال داشت. به خصوص آنکه در دوران فتنه درگیری‌ها و توجهاتی که به سمت ضدانقلاب بود، به سمت دولت متوجه گردید که مبادا دفعه بعد اینان در برابر خیمه ولایت بایستند.

آیت الله به میدان آمد
شاگردان آیت الله مصباح یزدی و خود ایشان از حامیان اصلی احمدی‌نژاد در سال ۸۴ بودند. پیش از عید شنیده بودم که ایشان جمعی از یاران نزدیک و معتمدشان را جمع کرده‌اند و تذکر داده‌اند که این جریان فراماسونری و انحرافی است. این سخن از عالمی که بخش عظیمی از پشتوانه روحانی و معنوی جریان احمدی‌نژاد را بر دوش گرفته بود، بسیار معنادار است. پیش از آن هم انتقاداتی از وضع آموزش و پرورش و فرهنگ مطرح کرده بودند، اما این موضع‌گیری اخیر قابل قیاس با انتقادات پیشین ایشان نیست.

حمایت‌هایی که بی حساب نبود
حمایت‌های رهبری از احمدی‌نژاد باعث می‌شد که ما هم همواره وظیفه بدانیم که از ایشان دفاع کنیم. رهبری می گوید این دولت نیاز بیشتری به حمایت دارد، چون بیشتر در معرض تهمت و حمله است. می گوید بیشتر حمایت می کنم چون بیشتر کار می کند. حمایت می کنم چون رئیس جمهور است. حمایت می کنم چون محبوب مردم است. اما اگر این حمایت‌ها نبود، شاید زودتر از اینها مردم بر احمدی نژاد می‌شوریدیم. اما احمدی‌نژاد امروز سرکشی کرده است؛ آن هم علیه ولی فقیه.

آزمون ولایت‌مداری
انگار احمدی‌نژاد یادش رفته است که چگونه رای مردم را به دست آورده است. یادش رفته است که گفته بود «زندگی در نظام ولایت فقیه تمرین زندگی در جامعه مهدوی است» اما انگار در این آزمون سربلند بیرون نیامد. او ایستاد. علیه ولایت ایستاد و هرلحظه که بیشتر بایستد بیشتر سقوط می‌کند. آقای احمدی‌نژاد شما رفوزه شدید.

یادم نمی‌رود روزهای بعد از انتخابات سوم تیر. خیلی امیدوارم بودیم به آیندهای که پیش روست. آن روزها به شهرهای کوچک و بزرگ رفته بودیم و برای احمدی‌نژاد تبلیغ کرده بودیم. امیدوار بودیم که بعد از یک دوره اصلاح‌طلبی شدید که بعد از یک دوره حکومت تکنوکرات‌ها رخ داد، می‌توانیم رایحه خوش خدمت را استشمام کنیم و این بار کسانی به قدرت برسند که ضمن پایبندی به ارزش‌ها کشور را در مسیر پیشرفت و عدالت به پیش برانند. اما این همه ماجرا نیست…


نقدهایی که نگفتیم

در اولین سالگرد سوم تیر مطلبی نوشته بود درباره نقد درون گفتمانی؛ گفته بودم که باید مراقبت کنیم تا این نهال نوپا که در جریان اصولگرایی ریشه دارد، ضربه نبیند و منحرف نشود. اما یکی از دوستان که از چهره‌های شاخص جریان احمدی‌نژادی شد، انتقاد کرد و گفت «باید از این دولت حمایت کنیم. اگر احمدی‌نژاد زمین بخورد تا سال‌های سال دیگر دولت اصولگرایی توان سربرآوردن نخواهد داشت.»


توجیه  کردیم

احمدی‌نژاد در دیدار خصوصی با دانشجویان دانشگاه امام صادق علیه‌السلام در خرداد ۸۷، احمدی‌نژاد در پاسخ به انتقادات حوزه فرهنگی کشور فرافکنی کرد و گفت که انتقادات متوجه رهبری است. صفارهرندی وزیر من نیست و مورد نظر رهبری بوده است. همان موقع هم در دانشگاهمان خیلی حاشیه ساخت. اما توجیه‌گران قهار، آمدند و توضیح دادند که چرا همه‌اش شما انتظار دارید دولت کاری بکند؟ اصلاً خود ِ ما امام صادقی‌ها برای احمدی‌نژاد چه کرده‌ایم که حالا طلبکار شده‌ایم. و سخن‌ها گفتند از اینکه احمدی‌نژاد تنهاست و … . هرچه فریاد زدیم که باید علیه این سخنان احمدی‌نژاد موضع بگیریم کسی گوش نکرد.

مطلق‌گویی کردیم

نزدیک انتخابات ریاست جمهوری ۸۸ با یکی از اساتید ِ معظم که به عنوان منتقد دولت شناخته می‌شد صحبت می‌کردیم. می‌گفت باید به احمدی‌نژاد رای داد و از او حمایت کرد. بی‌نقد و بی‌شرط. چرا که احمدی‌نژاد گفتمان انقلاب را زنده کرده است. هرچه از نقدهای وارد بر احمدی‌نژاد گفتیم –که البته خودش هم قبولشان داشت- قبول نکرد که احمدی‌نژاد شاخص نیست و مطلق نباید او را برگزید.


دولت پاکسازی شد

احمدی‌نژاد در پایان دور اول ریاست جمهوری، بیشتر وزرای ولایی را برکنار کرد. صفار هرندی، باقر لنکرانی، محسنی اژه‌ای، پورمحمدی، دانش جعفری و …. حالا هم نوبت به خیلی‌های دیگر رسیده است. دوران وزارت متکی هم به پایان رسمی خودش می‌رسد، اما قبل از پایان رسمی، وزیر خارجه جر مقام رسمی و تشریفاتی وظیفه‌ای نداشتند. نمایندگان ویژه رئیس جمهور نماینده دولت در مذاکرات و ارتباطات بودند. هرچند با حکم حکومتی رهبری این مقامات از بین رفت، اما کارویژه‌هایش باقی بود.


نهی از منکر نکردیم

رئیس جمهور دروغ گفت. هاله نور و امثال اینها ایجاد شد. سکوت کردیم. تهمت زد، حرف نزدیم. همه را به یک چوب راند، و از دایره انقلاب و اسلام خارج کرد. حرفی نزدیم. از بودجه هزار میلیاردی مشایی سئوال نکردیم. از این همه بی‌اخلاقی سیاسی در کشور گله نکردیم. باور ناشتیم که خدا از ما نمی‌گذرد.


زنگ خطرهایی که جدی نگرفتیم

روزهای بعد از انتخابات یک شوک خبری آمد: دکتر احمدی‌نژاد، آقای مشایی را به عنوان معاون اول منصوب کرد. خیلی‌هایی که از قبل نسبت به مشایی نذکر داده بودند و او را فردی بیرون از چارچوب‌ها قلمداد می‌کردند، این‌بار ساکت ننشستند. به خصوص اینکه گفته می‌شد مقام معظم رهبری در نامه‌ای به رئیس جمهور گفته بودند که مشایی را عزل کند و او استنکاف کرده بود. انتشار رسمی و علنی نامه و معلوم شدن این نکته که واقعاً احمدی‌نژاد از ولایت اطاعت ندارد، موجی از سرخوردگی را برای حامیان او به دنبال داشت. به خصوص آنکه در دوران فتنه درگیری‌ها و توجهاتی که به سمت ضدانقلاب بود، به سمت دولت متوجه گردید که مبادا دفعه بعد اینان در برابر خیمه ولایت بایستند.

آیت الله به میدان آمد

شاگردان آیت الله مصباح یزدی و خود ایشان از حامیان اصلی احمدی‌نژاد در سال ۸۴ بودند. پیش از عید شنیده بودم که ایشان جمعی از یاران نزدیک و معتمدشان را جمع کرده‌اند و تذکر داده‌اند که این جریان فراماسونری و انحرافی است. این سخن از عالمی که بخش عظیمی از پشتوانه روحانی و معنوی جریان احمدی‌نژاد را بر دوش گرفته بود، بسیار معنادار است. پیش از آن هم انتقاداتی از وضع آموزش و پرورش و فرهنگ مطرح کرده بودند، اما این موضع‌گیری اخیر قابل قیاس با انتقادات پیشین ایشان نیست.

حمایت‌هایی که بی حساب نبود

حمایت‌های رهبری از احمدی‌نژاد باعث می‌شد که ما هم همواره وظیفه بدانیم که از ایشان دفاع کنیم. رهبری می گوید این دولت نیاز بیشتری به حمایت دارد، چون بیشتر در معرض تهمت و حمله است. می گوید بیشتر حمایت می کنم چون بیشتر کار می کند. حمایت می کنم چون رئیس جمهور است. حمایت می کنم چون محبوب مردم است. اما اگر این حمایت‌ها نبود، شاید زودتر از اینها مردم بر احمدی نژاد می‌شوریدیم. اما احمدی‌نژاد امروز سرکشی کرده است؛ آن هم علیه ولی فقیه.

آزمون ولایت‌مداری

انگار احمدی‌نژاد یادش رفته است که چگونه رای مردم را به دست آورده است. یادش رفته است که گفته بود «زندگی در نظام ولایت فقیه تمرین زندگی در جامعه مهدوی است» اما انگار در این آزمون سربلند بیرون نیامد. او ایستاد. علیه ولایت ایستاد و هرلحظه که بیشتر بایستد بیشتر سقوط می‌کند. آقای احمدی‌نژاد شما رفوزه شدید.


می‌خواهند ولایت فقیه را به سلطنت تبدیل کنند

جمعه 1 اکتبر 2010

Dastgheib

حجت الاسلام سید علی‌محمد دستغیب که اخیراً مرجع تقلید خوانده شده است، نظرات خود را درباره ولایت فقیه عرضه کرده است. وی می‌گوید: “پس از فوت مرحوم امام امّت(رحمه الله)، اعتقاد اکثر مردم و مراجع تقلید به حضرت آیت الله شیخ محمّدعلی اراکی(قدّس سرّه) تحقّق پیدا کرد و مسأله ولایت مطلقه فقیه متعهّد مسئول به این بزرگوار ارجاع شد؛ در صورتی که رهبر همان بود که خبرگان تعیین کردند.”

البته معلوم نیست منظور ایشان درباره اکثر مردم و مراجع تقلید کدام است، اما خب عجیب نیست که کسانی که اکثر مردم بعد از امام را پیرو آیت الله اراکی می‌داند و نه مقام معظم رهبری، حالا هم اکثریت مردم را سبز ببیند و بگوید که رأی اکثریت نادیده گرفته شده است!

این جمله از ایشان را با دقت بخوانید: «ولایت مطلقه فقیه متعهّد مسئول، یک امر الهی است و با آرای بشری نمی‌تواند صورت پذیرد؛» یعنی هیچ اعتباری برای نظر مردم در باب ولایت فقیه و صلاحیت و نفوذ حکمش قائل نیست!

سید علی محمد دستغیب گفته است: “حذف شرط مرجعیت از شرایط رهبری که با موافقت آیت الله خمینی انجام گرفت، به معنای جدا کردن مقام رهبری از ولایت مطلقه فقیه بوده است که مرجعیت دینی از شرایط اصلی آن است.” در حالی که حضرت امام (ره) در نامه‌ای که به مجلس خبرگان نوشته بودند، صراحتاً تأکید کرده بودند که «من از ابتدا معتقد بودم و اصرار داشتم که شرط «مرجعیت» لازم نیست. مجتهد عادل مورد تأیید خبرگان محترم سراسر کشور کفایت مى‌کند. اگر مردم به خبرگان رأى دادند تا مجتهد عادلى را براى رهبرى حکومتشان تعیین کنند، وقتى آنها هم فردى را تعیین کردند تا رهبرى را به عهده بگیرد، قهرى او مورد قبول مردم است. در این صورت او ولىّ منتخب مردم مى‌شود و حکمش نافذ است.» +

این درحالی است که مجلس خبرگان منتخبان مردم هستند و نماینده افکار مردم و منتخب آنها هستند. یکی از اهداف اصلی انقلاب اسلامی هم این بود که جلوی این دست اندازی ها و دیکتاتوری ها گرفته شود و نظر مردم هم در اداره امور ملاحظه شود.

اصلاً نادیده گرفته شدن رای مردم به رهبری آیت الله خامنه‌ای را هم که در نظر نگیریم، اما مقام مرجعیت لااقل نیاز به تعدادی مقلد دارد. لطفاً آیت الله العظمی سید علی محمد دستغیب بفرمایند که آیا مقلد دارند؟ چند تا؟ کلاً مردم چه اهمیتی دارند؟ 🙂

* * * * *

البته بازخوانی صحبت‌های جناب سیدعلی‌محمد در تاریخ سوم خرداد هفتاد و شش (فردای انتخاب آقای خاتمی به ریاست جمهوری) خالی از لطف نیست:

«معنی ندارد -هم قبل از انتخاب هم بعد از آن- و قبل از این هم معنی نداشت، که دو برادر با هم نزاع بکنند پدر همه یکی است پدر همه حضرت آیت الله خامنه ای است دو برادر که نباید با هم دعوا کنند. اگر ادعای عرفان داریم، حالا بالاخره ادعا هست. آن واقعه را که کسی نمی داند، به موقع خودش هم، سیاست دینی داریم، سیاستمان از عرفانمان جدا نیست.»

«شکر خدا همه خوب و تابع رهبری هستند، یک خط هم بیشتر نیستیم،یک خط هم بیشتر نداریم و آن خط یا حسین است یا حسین یا حسین یا حسین.»

«ما که چیزی نیستیم، اگر کسی از آقای خاتمی حمایت کرد اول به خاطر نظر مقام معظم رهبری بوده است، عمده، نظر مقام معظم رهبری است؛ همه مردم نظر و توجه به رهبر معظم دارند؛ از این به بعد هم همین طور است. آیا مردم رأی داده اند که یک نفر بیاید مقابل مقام معظم رهبری بایستد؟ هیچ وقت این طور نیست؛ اینجا (ایران) تا ایشان (رهبری) یک حرفی می زنند همه تسلیم هستند و واقعاً همه حرف ایشان را قبول می کنند.حتی احیاناً اگر خلاف سلیقه شان هم باشد. یعنی واقعاً این طور مطیع هستند بالاخره رهبر است و حرف ایشان مهم است. این نعمتی است واقعاً. … ملاک سخن، حضرت آیت الله خامنه ای – ایده الله تعالی- است. درست است که میزان رأی ملت است این را هم امام و هم مقام معظم رهبری فرموده اند. اما مردم به این کاندیدها پس از امضای آیت الله خامنه ای رأی دادند.»

«اگر به عنوان رئیس جمهور به کسی رأی می دهند مردم به دهان رهبر معظم نگاه می کنند؛به فرمان و امضای ایشان توجه دارند و نگاه می کنند؛ این یک واقعیت است. یعنی ایشان اگر فرموده بود یک فرد دیگری باشد فلانی نباشد؛ مردم همان راانجام می دادند. مردم مسلمانند و شیعه هستند؛ همه باید بدانند که هم رهبر معظم و هم مردم متدین بیدارند و مردم به خاطر احترام به ولایت رأی می دهند؛ اگر می گویند نه، پس به خاطر چه چیزی است؟ مردم مؤمن و مسلمان به این جهت به آقای خاتمی رأی دادند که ایشان اول رفتند از مقام معظم رهبری اجازه گرفتند.»


ایران یکپارچه در خروش / شعارهایی علیه سبز سیاه اموی

سه‌شنبه 29 دسامبر 2009
تجمع امروز مردم شیراز در محکومت حرمت شکنی‌ها
تجمع امروز مردم شیراز در محکومت حرمت شکنی‌ها

این شعارها را من نگفته‌ام. امروز سراسر ایران خشم علیه دیکتاتورهای سبز بود که نه تنها رای مردم را به هیچ گرفته‌اند، بلکه ارزش‌های اسلامی را هم حرمت نمی‌نهند. قدرت‌طلبی چنان کورشان کرده است که هیچ‌چیز جلودارشان نیست. باید امروز قانون در برابر این‌ها به کار آید. مگر نه این است که دعوا بر سر قانون است؟ ما هم می‌خواهیم که همه در برابر قانون یکسان باشند و در هر مرتبه‌ای که باشند،‌تاوان جرم‌هایی که مرتکب شده‌اند را بردازند.

آقای آملی لاریجانی! اگر نمی‌توانی قانون را اجرا کنی، استعفا بده و گناه خود را سنگین‌تر نکن!

و این هم شعارهای مردم در شهرهای مختلف:

لعن علی عدوک یا حسین – کروبی، خاتمی و میرحسین
دیکتاتور واقعی – موسوی و خاتمی
آشوبگر بی‌غیرت – خجالت خجالت
دانشجوی با غیرت، بصیرت بصیرت
ما اهل کوفه نیستیم- جون می‌دیم و می‌ایستیم
فتنه‌گر عاشورا – اعدام باید گردد
موسوی، خاتمی – این آخرین پیام است
سلم لمن سالمکم خامنه‌ای – حرب لمن حاربکم خامنه‌ای
سیدعلی لب تر کند – غسل شهادت می‌کنیم
خامنه‌ای کوثر است – دشمن او ابتر است
لبیک یا خامنه‌ای – لبیک یا حسین است
سبز فقط سبز علی – لعنت به سبز اموی
گوگوش شده حامی‌ات – جنبش اشرافیت
شیمون پرز حامی‌ات، جنبش اشرافیت
سران فتنه سبز محکوم باید گردند
خط سبز اموی، پیرو مسعود رجوی
آهای یارو که آمریکا باهاته – عاقبتت می‌دونی کیش و ماته
وهابیت حامی‌ات، جنبش اشرافیت
پهلوی شد حامی‌ات، جنبش اشرافیت
باراک شده حامی‌ات، جنبش اشرافیت
یک دریا خون پشت سر نظامه، پیرهن عثمان مهلتش تمامه
یاحسین – امان از میرحسین
فتنه‌گر عاشورا – اعدام باید گردد
آشوبگر غارتگر اعدام باید گردد
محرم ماه خون است، فتنه‌گر سرنگون است
حی علی خیرالعمل، حرف بسه عمل عمل
حیدری‌ام، حیدری‌ام، سرباز سیدعلی‌ام
میرحسین شعارشون، خیانت افتخارشون
خاتمی، موسوی! این آخرین پیام است – دانشجوی مسلمان آماده قیام است
سبز سیاه اموی – پیرو خط رجوی
منافق واقعی – موسوی و کروبی
مگر امت بمیرد – علی تنها بماند
هاشمی،‌هاشمی علیه خط امام
نوکیسه‌های بی‌ریشه، مشروطه تکرار نمی‌شه
خواص بی‌بصیرت، خجالت خجالت
ای مرجع قضایی، اقدام انقلابی
خواص بی‌ولایت، خجالت، خجالت
سبز فقط سبز علی ننگ به سمت مخملی
سه دشمن خونخوار راه حسین – صدام حسین، باراک حسین، میرحسین
تاکی بود مدارا – با رنگ سبز ریا
آخوند بی بصیرت – تسلیت تسلیت
سفارت انگلیس، لانه جاسوسیه
موسوی، اسرائیل، پیوندتان مبارک
مرگ بر اوباش – چه خان خوله چه نقاش
این همه لشگر آمده – به عشق رهبر آمده
مزدور آمریکایی ، ما اومدیم کجایی
رأی ما تو توهمش گم شده – شهرک غرب همه چیزش شده
ایران که باغ پسته‌ی بابات نیست – این مملکت جمهوریه، دهات نیست
پیر شده، کور شده – فکر می‌کنه رئیس جمهور شده
موسوی اشی مشی – برگرد به حوض نقاشی
سی سال توی جبهه‌ها  – بسیجی‌ها رو زدن  – صدام حسین نتونست  – با میرحسین اومدن


من از بیگانگان هرگز ننالم

سه‌شنبه 6 اکتبر 2009

کف دستام خیس عرق بود. سرم داشت می‌ترکید. گفتم که فقط سی ثانیه به من وقت بدهید. نمی‌تونستم حرف نزنم. گفتم:
«آقای نوری‌زاد! شما در برابر حکم ولی‌فقیه ایستاده‌اید. نگوئید که نیتم پاک بوده؛ شما آثار نوشته‌تان را ببینید! ببینید دیگران از آن چه می‌فهمند. همه از آن برداشت به توهین کرده‌اند. خودتان را با سروش و کدیور مقایسه نکنید. مگر شما خطاب به آیت الله مکارم ننوشته بودید که آثار کارش را بپذیرد؟ شما هم آثار نوشته‌تان را می‌پذیرید؟ بازتاب نوشته‌تان را دیده‌اید؟ …»
خودم هم می‌فهمیدم که شاید جمله‌بندی درستی در حرف‌هام نداشته باشم و اشاره‌های مجری برنامه اعصابم را به هم ریخته بود. میکروفن را پس می‌دهم و سرم را پائین می‌اندازم. دانشطلب در ِ گوشم می‌گوید که باز هم مثل همیشه دیسیپلین بر غیرت پیروز شد… . راست می‌گوید. نوری‌زاد باز هم گفت که نامه‌اش مثل نامه‌ی فرزند یک خانواده به بزرگترش هست و توهین‌آمیز نبوده و …

رد خنجر را روی پشتم احساس می‌کنم.
دانشطلب قبلاً گفته بود «اگر گریه هم می‌کنی، روی اینترنت ننویس.» نمی‌نویسم….

× × × ×

هفت سال است که می‌شناسمش. همراه هم وارد دانشگاه شدیم. حتی وبلاگ‌نویسی‌مان هم تقریباً با هم شروع شد. چهار سال پیش اتاق خوابگاهی‌ش را کرده بود ستاد احمدی‌نژاد.
یکبار که رفته بودم دم در اتاق، با غیض شروع کرد به تندی کردن و فحاشی که چرا به احمدی‌نژاد رأی نمی‌دهی و چرا به «فطرت» خودت رجوع نمی‌کنی؟. خنده‌ی تلخی در دل کردم و به ش گفتم که جوابت را نمی‌دهم. اما برای خودم حجت شرعی دارم.
اوایل تیر امسال هم دوباره دیدمش. از اینکه رهبر بر تقلب بعد از انتخابات سرپوش گذاشته و از احمدی‌نژاد حمایت کرده، به شدت عصبانی بود. باز هم چند تا فحش به طرف من فرستاد که از اسلام خارج شده‌ای. باز هم جوابش را نمی‌دهم. توی دلم تلخ می‌خندم…

× × × ×

تازه همین دیروز موسوی بیانیه داده بود که می‌خواهم در انتخابات کاندیدا شوم. و شاید ما اولین گروهی بودیم که بعد از این اعلام، میرحسین را می‌دیدیم. امیر سئوالات حوزه‌ی بین‌الملل را از او پرسید: آقای موسوی! شما در بیانیه‌تان دم از مستضعفین و حقوق آنان کرده‌اید. معادلی برای این تعبیر در حوزه‌ی خارجی هم دارید؟ به طور مشخص نظرتان درباره‌ی حزب‌الله و حماس چیست؟ آیا حاضرید درباره‌ی آنها با غرب معامله کنید؟ آمریکای لاتین و رابطه با آن را چگونه می‌بینید؟
موسوی تأکید کرد که اصلاً حزب‌الله زیر پر و بال من ایجاد شد و پا گرفت. دولت من حامی آنها بود و شخصاً این موضوع را پیگیری کرده بودم. و مگر می‌شود که از موضوع فلسطین و لبنان به آسانی دست شست که این‌ها یادگار امام است و از محکمات اندیشه‌ی امام و … و موسوی از جبهه‌ی جهانی مستضعفین گفت و سیره‌ی بین‌المللی احمدی‌نژاد را تأئید کرد.

روز قدس، میرحسین موسوی در میان حامیانش حاضر شد، در حالی که شعار ِ غالب آنها «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران» بود.

× × × ×

سخنرانی‌های آقای پناهیان شده بود موضوع گعده‌های شبانه‌ی دهه اول محرم. شام دانشگاه را بعد از هیئت می‌دادند. توی اتاق دور هم می‌نشستیم. گفتم: «حرف‌هاش رو قبول ندارم. این همه ما عاشورا را جریان‌شناسی کرده‌ایم و از آن درس گرفته‌ایم. حالا اومده می‌گوید که عاشورا همین‌جوری الکی به وجود آمد؟ مگر اصلاً ممکن است؟ امام معصوم را کشته‌اند، بعد بگوئیم که قصد کشتن نداشته‌اند. همین‌جوری الکی اتفاق افتاد؟ آخه این هم شد دلیل که چون در مقابل ولی قرار گرفتند، سقوط کردند و چون سقوط کردند، توانستند امام را بکشند؟»
شب‌های بعد هم آقای پناهیان باز هم گفت که کوفیان قصد کشتن امام حسین را نداشتند. می‌خواستند همان‌گونه که قبلاً امام حسن و امام علی را به پذیرش خواسته‌های خود مجبور کرده بودند، این بار هم حسین را مجبور کنند که از موضعش کوتاه بیاید. اما این بار حسین بن علی کوتاه نیامد. آنها اصرار کردند و امام حسین هم در اوج تجلی ولایت قرار گرفت. و حکم کرد. کوفیان از امام خواستند تا کوتاه بیاید و در مقابل یزید نایستد. اما امام ایستاد و آنها هم در مقابل. و گام به گام آمدند تا امام را کشتند، در حالی که خود را از اصحاب امیرالمؤمنین و پیامبر می‌دانستند و برای اسلام ابراز نگرانی می‌کردند.
من که استدلال‌ها را قبول نکردم. اما حالا به عمق این حرف دارم پی می‌برم.


حکومت وکالتی

شنبه 22 آگوست 2009

پیش از این به مناسبت سخنان دکتر محسن کدیور، در نقد نظریه وکالت فقیه مطلبی نوشتم. اکنون مباحثی در تکمیل آن نوشته‌ام.  البته پراکنده بودن نکات را بگذارید به حساب ذهن بی حساب ِ نویسنده ش

نظریه‌ی وکالتی بودن حکومت دینی در آثار آیت الله منتظری و نیز دکتر مهدی حائری یزدی مشاهده می‌شود. که البته تفاوت‌های این دو نظر بسیار است. به خصوص آن‌که حائری مالکیت را در انحصار فقها نمی‌داند. اما به دلیل تبیین خوبی که درباره‌ی هم‌سنخ دانستند حکومت و وکالت ارائه کرده است، به هر دو نظر نگاهی خواهیم انداخت.
بیان نظریه:

دکتر مهدی حائری یزدی در کتاب «حکمت و حکومت» نظریه‌ی وکالت مالکان شخصی مشاع را مبنای حکومت در شیعه می‌داند. وی بیان می‌دارد که به دلیل سبقت و سکنای افراد در محل ِ مشخص (وطن) دارای سنخی از اختصاص و مالکیت می‌شوند که برای آنها حق تصرف ایجاد می‌کند. اقتضای زندگی مدنی این است که آحاد و افراد نظام امنیتی را برای خود ایجاد کنند تا حقوق‌شان محفوظ بماند. از همین رو از میان ِ خود فردی را برمی‌گزینند تا از جانب آن‌ها اعمال صلاحیت کند و امنیت‌شان را فراهم آورد. این شیوه‌ی حکومت از رهنمودهای عقل عملی ناشی می‌شود، وگرنه حکومت‌داری از موضعاتی است که در دین طرح نشده است و قالب انحصاری برای آن وجود ندارد.

آیت الله منتظری سه رکن را برای حکومت دینی معرفی می‌کند: فقاهت، انتخاب از سوی مردم و مقید بودن به قانون اساسی. وی هرچند فقاهت را برای حاکم شرط می‌داند، اما ادله‌ی نقلی را برای اثبات آن کافی نمی‌داند و روایات را تنها برای جعل مقام قضاوت و افتاء فقیه صحیح می‌داند. اما حق (یا تکلیف) ولایت را با ادله‌ی عقلی برای فقیه ثابت می‌کند. رابطه‌ی مردم و حاکم در این نظر از نوع وکیل و موکل است. تقیّد به قانون اساسی هم به عنوان شرط ضمن عقد لازم‌الاتباع است.
هذا اول الکلام:

اثبات این‌که صلاحیت‌های حکومت از باب نمایندگی و وکالت قابل توجیه است، در این نظریه مغفول‌عنه است. این‌که مردم اصولاً در امور حاکمیتی دارای صلاحیت و اختیار هستند، خود محل مناقشه است. به خصوص آن‌که مالک اصلی و حاکم اصلی خداست و در صورتی مالکیت و حکومت مشروع است که از سوی خداموند مشروع دانسته شود. اما صاحبان این نظریه دلیلی بر این امر اقامه نمی‌کنند که چگونه خداوند این صلاحیت را به آن‌ها اعطا کرده است.

از پیش‌فرض‌های این نظریه آن است که امر حاکمیت را جزئی از صلاحیت‌های مالکانه می‌دانند که به صورت مشاع مربوط به تمام کسانی است که در آن تابعیت آن حکومت را دارا می‌باشند. اما این نظریه به این سئوال پاسخ نمی‌دهد که اسباب این تملک چگونه پدید آمده و آیا از سنخ همان مالکیت‌های متعارف است یا خیر.
تزاحم یا تعارض؟

با پذیرش اصل مالکیت مشاع، مشکل دیگری روی می‌هد. تصرف در مال مشاع باید همیشه با اذن همه‌ی مالکان صورت پذیرد. چرا که مالکان در همه‌ی اجزاء مال مشاع مالکیت دارند. در این صورت حقوق مخالفان –هرچند اقلیت- چگونه حفظ می‌شود؟ و به دلیلی حقوق این گروه همیشه نادیده انگاشته می‌شود؟

از سوی دیگر بعضی از شئون حکومت قطعاً از سوی شارع انتصابی است. مسند قضاوت از این سخن است که مقبوله عمر بن حنظله و مشهوره ابی‌خدیجه بر آن حکایت دارد. چگونه این امور با مشروعیت صرفاً مردمی سازگاری خواهد داشت؟ برخی از نویسندگان، این امر را از باب تزاحم دانسته‌اند. یعنی آن‌که هرچند در مقام جعل، حقوق مالکان متعدد با هم در تعارض نیست، اما در مقام عمل، گاهی اوقات با یکدیگر قابل جمع نیستند. اما عدم امکان اجتماع حقوق افراد متعدد امری نیست که فقط در مرحله‌ی عمل وجود داشته باشد. اختیار ِ انسان‌ها باعث می‌شود که انتخاب‌های متفاوتی داشته باشند. و نیز این‌که مالکیت‌های مختلف اقتضائات متفاوتی دارند و در بسیاری موارد غیرقابل جمع. پس باید مشروعیت این امر (اولویت حقوق اکثریت بر اقلیت) در مقام جعل حل شود و نه در مقام اجرا.
دفع مفسده یا جلب منفعت چه می‌شود؟

رعایت حق و مصلحت همه‌ی مالکان یا بعض مالکان، باعث خواهد شد که برخی از آن‌ها از اذن خود عدول کنند و چون جلب مصلحت یا دفع مفسده در رفتار حاکمان برای‌شان صورت نمی‌پذیرد، قهراً تصرفات وکیل در حدود مالکیت آن‌ها نامشروع خواهد بود.
دلیل نقلی:

امام علی علیه‌السلام در نامه‌ای که به کارگزاران خراج‌گیرش می‌نویسد، بیان می‌فرماید: «… فإنکم خزّان الرعیه و وکلاء الامه و سفراء الأئمه / نهج‌البلاغه؛ فیض‌الاسلام؛ صفحه ۹۸۴» این امر مستند نقلی نظریه‌ی وکالت قرار گرفته است. اما معلوم نیست که آیا این گروه مشروعیت حکومت معصوم را نیز از همین سنخ می‌دانند یا خیر. چرا که این روایت در باب حکومت امیرالمؤمنین علیه‌السلام صادر گشته است. ضمن آن‌که در همین‌جا مشروعیت دارای دو بُعد است و بخشی از مشروعیت را نیز از جانب پیشوای حاکم می‌داند. این در حالی است که آیت الله منتظری به صراحت حکومت ِ امام علی را منصوب به نصب خاص الهی می‌شمرد.
کدام وکالت؟

وکالت می‌تواند یکی از معانی زیر را تداعی کند:

یک. اذن در تصرف: در این صورت عقد نخواهد بود و در استمرار حکومت، استمرار اذن لازم است.

دو. استنابه در عمل: این همان عقد وکالت ِ مرسوم در فقه است. در این مرتبه، وکیل نایب مناب موکل است و تصرفات‌ش به نام موکل خواهد بود. این عقد نیز هم‌چون اذن، برای استمرار حق حاکم لازم است. و در صورت موت و حجر ساقط می‌شود.

سه. ایجاد سلطه و و لایت برای غیر: این نوع وکالت هرچند دلیلی بر مشروعیت‌ش نیست، اما با استناد به «اوفوا بالعقود» الزام‌آور خواهد بود. بیعت از همین سنخ است. (آیت‌الله منتظری؛ دراسات فی ولایه الفقیه و فقه الدوله الاسلامیه؛ جلد اوّل؛ صفحه ۵۷۴ و ۵۷۵)

برخی از صاحب‌نظران حکومت را از سنخ وکالت‌های معمول دانسته‌اند و از همین‌رو مشروعیت حاکم را با استمرار عقد ملازم می‌دانند. اما طبیعت ولایت و سلطه، لازم بودن آن است و الّا بی‌اثر خواهد بود. سیره‌ی عقلاء نیز بر همین امر است که رابطه‌ی حاکم و محکوم از لزوم باشد و گرنه اصولاً حاکمیتی مستقر نخواهد شد.

برخی دیگر وکالت را نه وکالت –که عقدی معین در فقه است- بلکه از نوع سوم وکالت –ایجاد سلطه و ولایت برای غیر- دانسته‌اند. البته در این صورت معلوم نیست که اطلاق عنوان وکالت چه صورتی دارد، اما تا حدودی مشکل را حل می‌کند. اما حدود و ثغور آن را معلوم نمی‌کند. و امر حکومت را به قراردادی اجتماعی که همه‌چیز ِ آن بر اساس تراضی طرفین معلوم می‌شود، تبدیل می‌کند. نتیجه‌ی این موضوع رد ولایت برای فقها خواهد بود، چرا که حکومت با تراضی حاکم و مکوم مشروعیت می‌یابد و مشروعیت دیگری نمی‌تواند بر آن حاکم باشد.
نقیصه‌ی دیگر

هر نظریه‌ی سیاسی باید بتواند لااقل دو امر را اثبات کند: یکی حقانیت اعمال قدرت سیاسی از جانب حاکم و دیگری مبنای الزام‌آور بودن فرمان‌های حاکم. نظریه‌ی وکالت توجه خود را به بخش اول معطوف کرده است و از بخش دوم بی‌توجه گذشته است. در حالی که اهمیت این بعد نیز کمتر از بخش اول نخواهد بود


مشایی اصلاح‌طلب است

جمعه 24 جولای 2009

 

 

اسفندیار رحیم‌مشایی

اسفندیار رحیم‌مشایی

 

 

مشایی را به دلایل زیر یک اصلاح‌طلب می‌دانم:

یک. به ولایت فقیه التزام عملی ندارد. (پس از حکم رهبری، همچنان بر عدم‌استعفا پافشاری می‌کند. داستان سازمان حج و دوستی با مردم اسرائیل را هم یادتان بیاید)

دو. به پلورالیسم معرفتی معتقد است. (که گفته است دوره اسلامگرایی به پایان رسیده است، بشر سرعتش بالا رفته است، فهمش تیز شده و به یک حقایقی می رسد که آن را لازم نیست دیگر از دور پوسته اسلام طی کند)

سه. به اباحی‌گری و لیبرالیسم عملی التزام دارد. (شرکت در مجلس رقص و نیز توصیه به عدم حجاب به خبرنگار ترک)

چهار. به رفع تبعیض جنسیتی می‌اندیشد. (توصیه‌ی رئیس‌جمهور به حکم به آزادی ورود زنان به ورزش‌گاه)

پنج. به اندیشه‌ی حجتیه قرابت دارد و فعالیت‌های او بر این مبنا استوار است. (چه در زمان ِ مسئولیت سازمان فرهنگی هنری شهرداری و چه در مسئولیت‌های بعدی)

شش. مردم اشغالگر ِ صهیونیست را دوست ـ خود می‌شمارد. (و این رفتار یادآور نوشته‌ی روزنامه‌ی خرداد ِ عبدالله‌نوری است که در دورانی که وزیر کشور خاتمی بود، خواسته بود رژیم اشغالگر قدس به رسمیت شناخته شود. البته از این منظر هنوز مشایی یک اصلاح‌طلب ِ واقعی نشده است)

هفت. خود را اسلام‌شناس می‌داند، اما قرابتی با اسلام ناب محمدی ندارد. (مثل همه‌ی روشن‌فکران ِ دینی ِ اصلاح‌طلب)

 

پی‌نوشت:

» آقای احمدی‌نژاد! برو آدم شو…

» نوع مواجهه‌ی اصلاح‌طلبان با موضوع مشایی را هم بررسی کنید

» قبلاً این‌جا هم در این باره نوشته بودم


دکتر کدیور و تناقضات وکالت فقیه

چهارشنبه 15 جولای 2009

 

دکتر محسن کدیور

دکتر محسن کدیور

 

 

آقای محسن کدیور در نمازجمعه‌ی نیویورک شان که در تاریخ ۲۹ خرداد برگزار کردند، مسائلی را طرح کردند که علی‌رغم سخیف بودن برخی از آنها پاسخ‌دادن به برخی از آن‌ها خالی از لطف نیست.

الف. آقای کدیور در بیان مسائل، دو تقریر را از حوادث پس از انتخابات طرح می‌کند. یکی قرادت حکومت و دیگری قرائت مخالفان. و بی‌آنکه بر صحت و نقد یکی از قرائت‌ها دلیلی اقامه کند، دولت را مسئول کسب مجدد اعتمادی می‌داند که اکنون از دست رفته است. وی با اشاره به نظر آیت الله منتظری، بیان می‌دارد که «در چنین امر مهّمی که “حفظ حقوق عامّه مردم” است در آن نمی توان به اصالت برائت تمسّک کرد، بلکه باید از طریق معتبر و مرضی الطرفین و بی طرف “امانت داری حاکمیت” و دست اندرکاران آن “احراز” گردد».

وی بی‌آنکه بر این امر دلیلی اقامه کند، که چرا این‌جا را مجرای اصل برائت نمی‌داند، احراز امر عدمی و «نبود ِ تقلب» را بر عهده‌ی  مسئولان کشور می‌گذارد. سئوال جدی که از وی می‌توان داشت، این است که اولاً دلیل آقای منتظری بر این امر چیست؟ آیا فقط به دلیل اهمیت موضوع است که اصل صحت و برائت را کنار می‌گذارند؟ یا آنکه منافع سیاسی ایجاب می‌کند که اکنون که دلیلی بر تقلب وجود ندارد، برای آنکه کفه ترازو به نفع خود سنگین کنند، مخالفان را به آوردن دلیل وادار کنند؟

ب. از بدیهیات است که اثبات عدم تقلب غیرممکن است. آن چیزی که قابل اثبات است امر وجودی است. و امر عدمی از طریق آثار و نتایج‌ش قابل خدشه خواهد بود و می‌توان آن را رد کرد. مثلاً شما می‌توانید با آوردن یک «مثال نقض» در ادعای عدم یا عمومیت یک ادعا خدشه کنید. اما با آوردن صدها مثال هم نمی‌توانید نبود ِ تخلف را اثبات کنید. چرا که هم‌چنان می‌توان گفت که شاید جایی بوده است که شما از قلم انداخته‌اید و هم‌چنان خدشه‌یی به سلامت آراء وارد کرد.

یک پرسش ساده از آقای کدیور دارم و آن این است که حکومت چگونه می‌تواند سلامت انتخابات را به اثبات برساند و پاک‌دستی خود را به شما نشان دهد؟ (حتماً خبر دارید که آقای موسوی گفته‌اند اگر در انتخابات مجدد هم رأی نیاورم، آن را هم قبول نخواهم کرد!)

ج. از سخیف‌ترین ادعاهای آقای کدیور، «وکالت فقیه» دانستن امر حکومت است! علی‌القاعده ایشان می‌دانند که وکالت از عقود جایزه‌ای است که با موت و حجر و جنون و سفه و … منتفی می‌شود. و همچنین می‌دانند که به صِرف ِ خواست ِ موکل، عقد وکالت پایان می‌پذیرد. حتماً ایشان می‌دانند که این قواعد در هیچ حکومتی پذیرفته نشده است. همچنین می‌دانند که حکومت‌های مردم‌سالار بر رأی اکثریت مشروعیت می‌یابند و نه بر رأی عموم مردم. و از این رو با وکیل دانستن حاکم، او نمی‌تواند با استناد به استنابه از سوی عموم ملت حکمرانی کند و در امور تصرف کند. در حال که هیچ حکومتی نیست که حاکم را فقط نماینده و اولی به تصرف در امور کسانی بداند که او را قبول دارند. حال آنکه در حکومت اسلامی علاوه بر این تأکیدات بر رأی مردم، مشروعیت حکومت با استناد به «ولایت» است و نه وکالت!

د. آقای کدیور برای اصلاح مقتضیات ِ خنده‌دار ِ این ادعا، در امر وکالت ِ مرسوم در حقوق خصوصی مثال می‌آورد که اگر موکل در امانت‌داری وکیل شک کند، می‌تواند او را برکنار کند یا به او فرصت دهد که امانت‌داری خود را ثابت کند! که البته قول ِ دوم ایشان، بسیار بدیع از مجعولات فقهی است که یحتمل باید در رساله‌ی عملیه‌ی ایشان جستجو کرد.

هـ. وکیل در حکم امین است و او در صورتی ضامن خواهد بود که تعدی (افراط یا تفریط) از جانب او به اثبات برسد. آقای کدیور هم حتماً این را می‌دانند که اگر حکومت را وکیل ِ مردم بخوانند، باز در گفتارشان تناقض خواهد بود که در چنین موردی بار اثبات، بر عهده‌ی موکل است و نمی‌تواند او را ضامن بداند. این هم از آن بدیهیاتی است که آقای کدیور با چشم اغماض به آن نگریسته و تحریف کرده است.

البته بنده فقط یک بند از سخنان آقای کدیور را نقل کردم و البته سایر نکات ایشان هم قابل خدشه است. آقای کدیور که به حکومت دینی و ولایت فقیه قائل نیستند به هر ابزاری دست می‌زنند تا نارکارآمدی حکومت ولایی را مخدوش جلوه دهند و البته در این مسیر از استادشان هم یاری می‌جویند!

جالب آن است که آیت الله منتظری که به امر ِ امام خمینی، دست‌ش از حکومت کوتاه شد، این روزها گاه به صورت ضمنی و گاه به صورت مصرح بیان می‌کند که مشروعیت حکومت را در معرض خطر می‌داند و یا از دست رفته می‌شمارد. و البته همه‌گان به یاد دارند که این موضوع امر جدیدی نیست و وی سال‌هاست که کسی جز خود را ولی‌فقیه نمی‌داند.

آقای کدیور هم که سال‌هاست بر عدم پذیرش اصل ولایت فقیه در نظر و عمل ثابت‌قدم مانده است. و البته می‌دانیم که این مخالفت عمده از آن روزی سرچشمه گرفت که شورای نگهبان، صلاحیت علمی او را برای ورود به مجلس خبرگان رد کرد. و البته کدیور هم نشان داد که اگر صلاحیت علمی‌یی هم از قبل وجود داشته است، به دلیل این رفتار سیاسی‌ش تحت‌الشعاع قرار گرفته است و فقه را به زبانی ترجمه می‌کند که ادله‌ی مخالفین حکومت را تأئید کند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* این مطلب را برای تریبون مستضعفین نوشته بودم که در این‌ا هم بازنشر داده‌ام