زشت است که بگویم کی امام را شناختم. یادم نمیرود آن شب که میثم آمد دم در اتاقمان. فکر نمیکردم اینقدر تاریخ مهمی برایم باشد. شش سال پیش بود. من هم مثل همه از امام شنیده بودم. پراکنده میشنیدم و میخواندم، اما نمیشناختم. من هم مثل همه امام را سانسور شده میشناختم. امامی که جلد ۲۱ صحیفه ربطی به او ندارد. پیرمردی که عرفانش چنان بود که مردم او را دوست داشتند و انقلاب کردند و … اینها همه امام بود، اما امام این نبود.
آن شب میثم برایم از جلد ۲۱ صحیفه خواند. مست شده بودم. انگار به خورشید خیره شده بودم. خیلی عجیب بود که تا آن روز هیچکس برای من آنها را نخوانده بود… منگ شده بودم. این جملات جادویی چند روز مرا گیج کرده بود. اما بعد از این تاریخ امام دیگری میشناختم. امامی که تا آن روز در هیچکجا ندیده بودم.
این روزها معنی خلفصالح را بهتر از پیش میفهمم. حالا میدانم چرا دیگران خمینی نشدند و خط خمینی کدام طرف است.
× × × × × ×
این متن لبیک بود به برادرم هابیل که مرا به بازی دعوت کرد. من هم دعوت میکنم از آقایان تقی دژاکام؛ سیدمحمدرضا فخری؛ سیدعلی پورطباطبایی؛ محمدمهدوی اشرف؛ ابوذر منتظرالقائم؛ مهدی علاقبند و مهدی نیکخواه که درباره امام بنویسند.
______________
پینوشت: وبلاگ بازی چهارده خرداد