بایگانی ماهانه ‌

فتنه‌هایی به رنگ طنز

شنبه 19 ژوئن 2010

خبرآنلاین نوشت: مهدی کروبی، ‌در مصاحبه‌ای با روزنامه لوموند به شرح دیدگاه‌های خود در خصوص فضای کشور یک‌سال پس از انتخابات ریاست‌جمهوری پرداخته است.

وی در مورد مشروعیت دولت دهم گفت: این دولت نمی‌تواند در خدمت مردم باشد، زیرا مشروعیت مردمی ندارد! البته کروبی به میزان آرای رئیس جمهور منتخب اشاره نکرد و برای اظهارات خود دلیلی ارائه نداد. وی حتی اشاره نکرد که در انتخابات گذشته از بین ۴ کاندیدا پنجم شده است.

اصلن سر به بیابون می‌ذاریم!

کروبی همچنین در باره درخواست راهپیمایی در سالگرد انتخابات گفت: درخواست را مطرح کردیم و منتظر پاسخ هم ماندیم. من حتی به دولت پیشنهاد کردم که به طرفدان خودشان اجازه بدهد که در محله‌های مناسب دست به تظاهرات بزنند و به ما اجازه دهند که در نقاط دورافتاده و کویری تجمع کنیم. ولی در هیچیک از این موارد جوابی از سوی دریافت نکردیم.

کروبی توضیح نداد که منظورشان از محله‌های مناسب کجاست. البته قابل حدس است که منظورش از نقاط دورافتاده و کویری جاهایی حوالی میدان ونک و سعادت‌آباد و زعفرانیه و تجریش و بالاتر است. پیش از این جواد اطاعت عضو شورای مرکزی حزب شخصی کروبی نیز اشاره کرده بود که به دلیل گران شدن نان در محله‌شان (سعادت آباد) مردم نمی‌توانند نان برای خوردن گیر بیاورند و نانوایی‌های این محله خلوت شده است.

سالگرد نظریه‌ی قرن: داماد لرستان و فرزند آذربایجان

به حمد الهی در سالگرد صدور نظریه داماد لرستان و فرزند آذربایجان، شاهد آن هستیم که ریشه های طنز در میان گفته‌ها و اندیشه‌های سران فتنه همچنان جوشان است و ملت ایران لحظه ای خنده از لبانشان جدا نمی شود.

علیرغم تلخی‌های یکسال گذشته کلماتی به دایره واژگان طنز مردم اضافه شده است که مسرت و بهجت مردم را به دنبال داشته است. به طوری که با شنیدن هرکدام از آنها گل خنده بر لبانشان می‌شکفد. اگر باور ندارید، نظر مردم درباره‌ی این کلمات را جویا شوید: نن جون کروبی، دول الخلیج العربیه، مردان خداجو، صحنه آرایی خطرناک، ساندیس، مهندسی شده، سطل زباله و مواردی از این قبیل!

– – – – – – – – – –

پی‌نوشت یک. قبلاً هم پیشنهاد شده بود از آقای کروبی دعوت شود تا هرشب برای مردم سخنرانی کنند تا از این راه بینندگان تلویزیون هم افزایش یابد و هم از بینندگان شبکه‌های شبکه فارسی۱ کم شود. خطر فارسی۱ جدی است.

پی‌نوشت دو. ما این هشت روز را گرامی می‌داریم و به روح و روان کروبی و موسوی و رهنورد درود و سلام می‌فرستیم!


عباس به خاطر من و تو سختی می کشد…

شنبه 12 ژوئن 2010

abbasعباس کارگر جاوید را نمی شناسم و فکر می کنم نتوانم آنچه بر سر او گذشته است به درستی درک کنم.می دانم که زندگی اش به خاطر آن لحظه و آن اتفاق به هم ریخته است و همه ی نگاه ها و اتهام را کذابان و امپراطوران دروغ به سوی او نشانه گرفته اند. دارم می بینم که چطور او را از همه چیز مرحوم کرده اند. از زندگی و از آرامش و از خانواده و از شغل و …

نمی توانم بفهمم. فقط می توانم تکرار کنم که او را تهدید کرده اند. به او دروغ بسته اند. راستش دو بار شبیه آنچه برای عباس کارگر جاوید رخ داد برای من هم رخ داد. اما نه آنچنان که برای عباس رخ داده است.

اولین بار را روزآنلاین عکس و مشخصاتم را نوشت که این فرد به سفارت دانمارک حمله کرده و وارد سفارت شده و … دروغ نوشته بود و هنوز که هنوز است اسمم را که انگلیسی سرچ می کنم به مطالبی درباره آن روز برخورد می کنم. چند هزار کامنت تهدید و فحاشی دربافت کردم. مشخصاتم را می فرستادند و …

دومین بار بعد از انتخابات دهم ریاست جمهوری بود که به دلیل داشتن یک سایت تمام مشخصاتم را منتشر کردند. یکی از دوستان مطلع هم زنگ زد و حسابی من را ترساند که دنبال ترورت هستند و … آدرس خانه و شماره تلفن موبایل و زندگی نامه و عکس ها و … را منتشر کردند. عکس هایی منتشر کرده بودند که من از خودم نداشتم. در گروه هایشان هم نوشته بودند که این مزدور رژیم است و … حتی خجالت کشیدم که این اتفاق را به خانواده ام بگویم و مطلعشان کنم از این موضوع…

هرچند که در واقع نمی فهمم که حال عباس کارگر جاوید چگونه است و چطور زندگی می کند، اما بخشی از ترسی که او دارد را درک می کنم. این را هم بگویم که حس خوبی دارد آدم خودش را به مرگ و شهادت نزدیک ببیند. حس شیرین و تلخی است توأمان. فقط می توانم به برادرم عباس کارگر جاوید بگویم:

«برادرم برای همه سختی که کشیدی و می کشی و برای همه آنچه بر سرت آورده اند، دوستت دارم»


آهستان باید بنویسد!

جمعه 11 ژوئن 2010

روزی شاید سخت بود که باور کنیم که ممکن است آتش فیلترینگ دامن وبلاگ هایی را بگیرد که به نام ارزشی یا حزب اللهی شناخته می شوند. یک زمانی بود که نقد فیلترینگ تنها از جانب کسانی صورت می گرفت که واقعاً در رفتارهای مجرمانه حقیقی یا مجازی حد قانونی برای خود نمی شمردند. اما حالا فیلترینگ به سمتی می رود که صدای خیلی ها را در آورده است. درباره فیلترینگ به قدر کافی در وبلاگم نوشته ام.

موج جدید فیلترینگ با آهستان شروع شد. آن روز که علیه مشایی نوشته بود. چند روز بعد هم برطرف شد. دوباره فیلتر شد و سه باره فیلتر شد و …

من نمی دانم چرا بیش از همه آهستان به تیغ آقایان گرفتار می آید. شاید به این دلیل که آهستان خوب کار می کند و تاثیرگذار است و شاید چون آهستان است. آهستان دوست خوبی است و آدم محجوب و سر به زیری است. دنبال اسم و رسم نیست و هیچ گاه هم حاضر نشده است از وبلاگش کسب اعتبار کند. چون آنچنان انسان خوبی است که نیازی به واسط قرار دادن نوشته هایش ندارد. روشنگری که آهستان بعد از انتخابات انجام داد خیلی موثر و مهم بود. که برخی او را از صدا و سیما هم مهمتر خواندند. و حالا امید اسر دست نامهربانی کسانی است که نه او را می شناسند و نه وبلاگش را.

اما امید باید بنویسد. امید برای خیلی ها نماد بصیرت و روشنگری در فضای اینترنت است. امید باید بنویسد تا امیدهای آینده از او بیاموزند که چگونه باید نوشت. برادرم قلمت را زمین نگذار تا دشمن آسوده نگردد. تو می توانی با قلمت کارهای بزرگی بکنی. پس به کارهای کوچک توجه نکن و کار بزرگ خودت را ادامه بده… توکل بر خدا کن!

______

پی نوشت: آدرس جدید وبلاگ مجتبی دانشطلب


بیانیه فعالان فضای مجازی؛ گرامیداشت حماسه حضور

پنج‌شنبه 10 ژوئن 2010
حماسه حضور

حماسه حضور

بسمه تعالی

نزدیک به نیم قرن است خرداد ماه، ماه شکوفه زدن درخت استقامت و آزادگی به شمار می‌رود. درختی که شاید اولین جوانه‌اش در نیمه‌ی خرداد ۱۳۴۲ به ثمر نشست؛ در حالی‌که کور دلان پنداشته بودند کشتار، این نهال نوپا را از پا خواهد انداخت. خون شهدای این واقعه نهال استقامت را در دل سربازان حضرت روح‌الله که آن روزها هنوز در قنداقه بودند، دواند. آن‌چنان که بعدها امام امت در اعتقاد به ثمربخشی خون شهدای این روز، انتظار فرج از نیمه‌ی خرداد کشید…

خام اندیشان چندباره تلاش کردند وقایع این ماه را به نفع خود مصادره کنند، اما لطف الهی سبب شد در همیشه‌ی تاریخ، حوادث این ماه، خلاف خواست ایشان نقاط عطفی برای ملت ایران قرار گیرد.

اگر خرداد ماه، امام امت را به آسمان‌ها برد در این سو رهبری فرزانه به انقلاب اسلامی عطا کرد که به قلم تدبیرش، بسیار آسمان را به خدمت پابرهنگان عالم گرفت.

اگر خرداد آیت‌الله سعیدی، بخارایی، امانی، صفارهرندی، نیک نژاد و چمران را بر خاک شهادت نشاند، از این سو جوانان غیور وطنمان را میوه‌ی خون این شهیدان قرار داد تا با خون ایشان معامله‌ی “سَبْعَ سَنَابِلَ فِی کُلِّ سُنبُلَهٍ مِّئَهُ حَبَّهٍ‬” کرده باشد.

اما آنچه این روزها کانون توجه همگان شده، حوادث مربوط به انتخابات خردادماه ۱۳۸۸ است. حوادثی که گرچه با تلخی‌های بسیاری در سطوح مختلف همراه بود، اما به شرط برخورد مدبرانه‌ی مردم و البته مسئولین و خواص جامعه می‌تواند نقطه‌ای بسیار روشن در راستای تصفیه‌ی حق از باطل باشد.

در این میان آنچه مورد غفلت قرار گرفته تضییع حقوق بسیاری مردم توسط عده‌ای زیاده‌خواه است. زیاده‌خواهانی که مقابل نتیجه‌ی صندوق‌ها، عوض تمکین در مقابل جمهوریت جاری در متن جامعه‌ی اسلامی‌مان، موضع انتقام از ملت را پیشه کردند و نشان دادند نه فقط اسلامیت، که جمهوریت این نظام را نیز تا وقتی به رسمیت می‌شناسند که نتیجه‌اش منفعت آنان باشد.

رای ملت نادیده گرفته شد. ملتی که با حضور بی‌نظیر خود در ۲۲ خرداد ۱۳۸۸ دنیا را مبهوت حماسه‌آفرینی هوشمندانه‌ی خود کرد. مردمی که امام آنها را ولی نعمتان خود می دانست. مستضعفینی که بار اصلی انقلاب و نهضت بر دوش آن‌ها بوده است. حالا جماعتی با تقسیم بندی آراء کمی و کیفی می‌خواهند آراء مرکزنشینان را بر سایر مردم رجحان دهند.

حمله به مراکز نظامی، مساجد، اماکن عمومی و حریم خصوصی، زیر پا گذاشته شدن مقدسات و آرمان‌های امام و امت، توهین به امام و رهبری، بازی با حیثیت نظام، همه‌ی این‌ها با شعار و ادعای تقلبی شروع شد که حتی یک دلیل منطقی بر آن ارائه نگردید.

ایراد تهمت و افترا و توهین به نهادها و افرادی که یادگاران امام خمینی بوده‌اند، از سپاه و بسیج گرفته تا شورای نگهبان که با ابتکار امام به وجود آمده‌اند؛ تا ولایت فقیه که میراث معنوی حضرت روح‌الله بشمار می‌رود؛ توهین به رئیس جمهور منتخب ملت و نمایندگان مردم در مجلس شورای اسلامی، همه و همه فقط گوشه‌ای از جرائمی است که در طول این مدت به دست و فرمان فتنه‌گران صورت پذیرفته. چه آنکه جرم بزرگ به فرموده‌ی رهبر معظم، ادعای بی‌مدرک تقلب در انتخابات است.

حقوق ملتی ضایع شد که می‌توانست با تکیه بر این شکوه و اقتدار ملی، غبار مظلومیت را از چهره نظام و انقلاب خود در عرصه‌ی دروغ‌ پردازی‌ها و سیاه‌نمایی‌های بین‌الملل بزداید. جشن کوچکی به یمن پیروزی ملت بر استبداد بگیرد و آرامشی دل‌انگیز بعد از هیاهوی آن‌چنان بی‌سابقه‌ی انتخابات داشته باشد. امنیت مالی و جانی و البته احترام مضاعف به ارزش‌هایی را که پیروز انتخابات بود، تجربه کند و…

این‌ها بخش کوچکی از حقوق پایمال شده‌ی ملت غیور ایران بود. ملتی که با حضور خیره ‌کننده‌ی خود در ۹ دی ماه و ۲۲ بهمن ۸۸ اعلام کرد در مقابل تمام حقوق پایمال شده‌ی خود، تنها به تسویه حساب با عاملین و گردانندگان اصلی این حوادث تلخ قانع است که این نیز خود خبر از بزرگی این ملت حسینی می‌دهد.

ذیل فرمایشات رهبری عظیم‌الشان انقلاب، اگرچه نظام ناگزیر به دفع برخی نیروهای بعضاً سابقه‌دار خود شده است؛ اما به شرط مانع شدن از هرگونه اهمال، اصرار نظام بر ریزش حداقلی است.

چه آنکه متاسفانه احساس می‌شود در پوشش شعار جذب حداکثری و دفع حداقلی، موضوع ناگزیر دفع عناصر دنیازده و بداخلاق نادیده گرفته می‌شود.

اگرچه امت حزب‌الله هماره به رسالت خود یعنی تحذیر جبهه‌ی باطل در راه خطا اصرار و همچنان بزرگوارانه به ایشان گوشزد می‌کند که “أَلَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ‬” اما در موازات، از مسئولین ذیصلاح قوا مطالبه‌ی حقوق تضییع شده‌ی خود را دارد.

و صد البته اگر حرکتی مبنی بر برخورد قاطعانه با عناصر فتنه به اطلاع مردم نرسد، امت روح‌الله هرگز منتظر خواص خفته، مرعوب و مردود نخواهند ماند، مستقلا حقوق پابرهنگان خمینی کبیر را با استناد به بند م وصیت‌نامه الهی سیاسی پیرجماران اعاده خواهند کرد…

جمعی از فعالان عرصه‌ی سایبر – ۱۹ خرداد ۱۳۸۹

———————————————————-
پی نوشت:
تا کنون بیش از ۴۰۰ وبلاگنویس این بیانیه را امضا کرده اند.


امام ِ ما بچه‌های انقلاب ندیده

سه‌شنبه 1 ژوئن 2010

emam khomeiniاین نوشته، توسط اسماعیل ©، به مثابه‌ی نویسنده‌ی مهمان در وبلاگ آذر باد نوشته شده است.

تقریبا چهار سالم بود. آن سال‌ها مهاباد بودیم. اصلا نمی‌دانستم ماجرا چیست. ولی معلوم بود اتفاق خاصی افتاده است. مطمئنم آن اتفاقات یکی از صحنه‌هایی است که در ذهنم حک می‌شود و تا همیشه سایه‌ای از آن در خاطرم می‌ماند. یک مجلس عزاداری بود. زن‌های کرد دور تا دور اتاق نشسته بودند. چندتایی در میانه‌ی جمع نشسته و به روش خودشان عزاداری می‌کردند. موهای‌شان را باز کرده بودند و سرهاشان را با شدت به عقب و جلو حرکت می‌دادند. جیغ و گریه هم بود. در همان عالم کودکی با خودم فکر کرده بودم چرا این قدر این‌ها ناراحتی می‌کنند و خوشان را اذیت می‌کنند …

    پدرم چند سال قبل از آن روزهای مهاباد برای‌مان گفت. گفت آن روز وقتی صبح آقای حیاتی با آن صدای لرزان و آن جملات محکم و کلمات داغدار گفت «روح بلند پیشوای مسلمانان، و رهبر آزادگان جهان، حضرت امام خمینی، به ملکوت اعلی پیوست …» کسی داد نزد ، کسی جیغ و فریاد نکرد، کسی خودش را نزد، … فقط همه مات و مبهوت شدند. همه شکه شدند. همه شکسته شدند. مثل حاج احمد آقا. هر وقت او را تلویزیون نشان می‌داد همین جمله در ذهنم می‌آمد که «حاج احمد آقا بعد امام شکست». پدرم گفت آن روز هر کس می‌رسید بدون این که گلویش توان برون دادن حرفی و صدایی بدون لرزش را داشته باشند فقط با نگاهی پر از ناباوری و بهت، جلو می‌آمد و او را در آغوش ِ تسلیت می‌گرفت… گفت آن روز فکر می‌کردند دشمن با شنیدن این خبر از هر طرف در حال پیشروی برای حمله‌ای نو است. فکر می‌کردند کشور در حال از هم پاشیدن است… احسا‌س‌شان این بود که همه ایران یتیم شده است.

      منی که آن روز هیچ نفهمیدم که جریان از چه قرار است، با دانستن همین‌ها، با دیدن چیزهایی مثل این، هنوز بعد از این همه سال وقتی آن صدا را باز گوش می‌کنم، چشمانم گرم ‌می‌شود و نمناک؛ و دلم  قرص‌تر؛ و پر از مهر و عظمت خمینی کبیر؛ که در دل‌های ما بچه‌های انقلاب ندیده، همیشه زنده خواهد ماند.

        پی‌نوشت:

        ۱- از سجاد گرامی بابت دعوت برای نوشتن تشکر می‌کنم

        ۲- از محمدصالح بابت لطفی که به من دارد و در اختیار گذاشتن وبلاگش ممنونم.

        ۳- دوست داشتم این نوشته را در وبلاگ خودم منتشر کنم؛ اما متاسفانه فیلتر شده است.

        ۴- از «وبلاگ من» ، «خاکریزیسم» و «نفسانیات یک من» برای نوشتن در این مورد دعوت می‌کنم. (تمام نوشته‌ها این‌جاست)


        عدالت برای حسین درخشان

        یکشنبه 30 مه 2010
        حسین درخشان

        حسین درخشان

        حسین درخشان را یک‌بار بیشتر ندیدم. در بخش اینترنت نمایشگاه رسانه های دیجیتال بودم و حسین آن روز آمد. راستش من با توجه به سابقه نمی‌توانستم بی‌توجه به آن کارها و آن سابقه و گذشته یک‌باره او را یک آدم حزب‌اللهی دو آتشه بدانم. چند دقیقه‌ای باهاش بودم. و رفت. چند دقیقه بعد او را در غرفه مقاومت اسلامی دیدم. ناراحت شدم و به دعوت مسئول غرفه رفتم و ساعتی با حسین بحث کردم.

        باورش سخت بود که حسین درخشان می‌خواست همه گذشته‌اش را نادیده بگیرم. نهایتاً حرفی زد که دهان من بسته شد: امام حسین هم از حر گذشت، گناه من از حر بیشتر است؟ دیگر چیزی نگفتم. گفتم باید زمان بگذرد تا معلوم شود…

        البته زمانی نگذشت که دستگیر شد. کسی مسئولی دستگیری‌ش را هم نپذیرفت. منتظر بودم آزاد شود تا بحث را ادامه دهیم.

        آزاد نشد. چند ماه بعد در جلسه‌ای که برای تقدیم شکایت از سران رژیم صهیونیستی به دادستان تهران (مرتضوی) داشتیم از او درباره حسین پرسیدم. گفت که تا چند روز دیگر در این باره مصاحبه‌ای خواهد داشت. اتهام را سب‌النبی ذکر کرد. چند روز قبل از آن هم همین حرف را سخنگوی دستگاه قضا گفته بود.

        امیدوار بودم قبل از نوروز ۸۸ خبری برسد؛ اما نرسید. دکتر الهام را هم در خرداد ۸۸ دیدم. با او هم حرف زدم، هرچند او در جریان پرونده بود، اما کاری از پیش نبرد. فقط به یک نکته بسنده کرد که به نظرم حسین درخشان نباید در زندان باشد.

        آخرین بار حمزه غالبی برای من از حسین درخشان پیغام آورد که خواسته بود برایش کاری کنم. آن موقع می‌دانستم که اتهام اصلی‌ش چیست. وکیل‌ش هم استاد خودم بود. گفته بود سختی زندان زیاد است و اگر می‌توانم کاری کنم که پرونده‌اش به دادگاه برود.

        نمی‌دانم چرا به من پیغام داده بود. حسین درخشان در آن آخرین و البته اولین دیدارمان ادعا می‌کرد که من را نمی‌شناسد، اما حالا برای من پیغام فرستاده بود. احساس مسئولیت می‌کردم.

        سراغ وکیل‌ش رفتم. اما به مقتضای حرفه‌اش از دادن اطلاعات طفره رفت. اما گفت که پرونده تا یک هفته دیگر به دادسرا می‌رود و مشکلات زندان هم کم شده است.

        هفته‌ها گذشت و باز اثری پیدا نشد. باز سئوال کردم و باز همان جواب: هفته‌ی آینده به دادسرا می‌رود.

        من نمی‌گویم که حسین درخشان بی‌گناه است، شاید گناهان سختی هم داشته باشد؛ اما شرع و قانون اقتضا می‌کند که پرونده‌اش به دادگاه برود. حکم عادلانه‌ای برایش صادر شود. اما سختی دادن بیهوده به کسی که در زندان است، هیچ معنای خوبی ندارد. کاش بازجوها خودشان را جای متهم می‌گذاشتند و بعد …


        مثلثی‌های موج وبلاگی ۱۴ خرداد

        هر وبلاگنویس می‌تواند با گذاشتن یکی از کدها بلافاصله پس از تگ <Body> در قالب وبلاگش، طرح مثلثی شکل درباره موج وبلاگی ۱۴ خرداد  در وبلاگ خود داشته باشد.

        کد گوشه‌ی بالا سمت راست:

        <script language=’JavaScript’ type=’text/javascript’ src=’http://teribon.org/1.js’></script>

        موج وبلاگی 14  خرداد 89


        کد گوشه‌ی بالا سمت چپ:
        <script language=’JavaScript’ type=’text/javascript’ src=’http://teribon.org/2.js’></script>

        >> این نوشته‌ها برای این موج وبلاگی نوشته شده است: http://14khordad89.blogfa.com/


        خون دل پدر پیر

        شنبه 29 مه 2010

        Imam_Khomeini

        “روحانیون وابسته و مقدس نما و تحجرگرا هم کم نبودند و نیستند. در حوزه‏هاى علمیه هستند افرادى که علیه انقلاب و اسلام ناب محمدى فعالیت دارند. امروز عده‏اى با ژست تقدس مآبى چنان تیشه به ریشه دین و انقلاب و نظام مى‏زنند که گویى وظیفه‏اى غیر از این ندارند. خطر تحجرگرایان و مقدس نمایان احمق در حوزه‏هاى علمیه کم نیست. طلاب عزیز لحظه‏اى از فکر این مارهاى خوش خط و خال کوتاهى نکنند، اینها مروّج اسلام امریکایى‏اند و دشمن رسول اللَّه. آیا در مقابل این افعیها نباید اتحاد طلاب عزیز حفظ شود؟ … خون دلى که پدر پیرتان از این دسته متحجر خورده است هرگز از فشارها و سختیهاى دیگران نخورده است.“

        امام خمینی(ره)/۳ اسفند ۱۳۶۷ / منشور روحانیت


        یک سال پیش، همین روزها

        جمعه 28 مه 2010
        یک سال پیش، همین روزا، وقتی که کیک ساندیس ما رو کش می‌رفتند...

        یک سال پیش، همین روزا، وقتی که کیک ساندیس ما رو کش می‌رفتند...


        آن شب امام دیگری شناختم…

        imam-khomeiniزشت است که بگویم کی امام را شناختم. یادم نمی‌رود آن شب که میثم آمد دم در اتاقمان. فکر نمی‌کردم این‌قدر تاریخ مهمی برای‌م باشد. شش سال پیش بود. من هم مثل همه از امام شنیده بودم. پراکنده می‌شنیدم و می‌خواندم، اما نمی‌شناختم. من هم مثل همه امام را سانسور شده می‌شناختم. امامی که جلد ۲۱ صحیفه ربطی به او ندارد. پیرمردی که عرفانش چنان بود که مردم او را دوست داشتند و انقلاب کردند و … این‌ها همه امام بود، اما امام این نبود.

        آن شب میثم برای‌م از جلد ۲۱ صحیفه خواند. مست شده بودم. انگار به خورشید خیره شده بودم. خیلی عجیب بود که تا آن روز هیچ‌کس برای من آنها را نخوانده بود… منگ شده بودم. این جملات جادویی چند روز مرا گیج کرده بود. اما بعد از این تاریخ امام دیگری می‌شناختم. امامی که تا آن روز در هیچ‌کجا ندیده بودم.

        این روزها معنی خلف‌صالح را بهتر از پیش می‌فهمم. حالا می‌دانم چرا دیگران خمینی نشدند و خط خمینی کدام طرف است.

        × × × × × ×

        این متن لبیک بود به برادرم هابیل که مرا به بازی دعوت کرد. من هم دعوت می‌کنم از آقایان تقی دژاکام؛  سیدمحمدرضا فخری؛ سیدعلی پورطباطبایی؛ محمدمهدوی اشرف؛  ابوذر منتظرالقائم؛ مهدی علاقبند و مهدی نیکخواه که درباره امام بنویسند.

        ______________

        پی‌نوشت: وبلاگ بازی چهارده خرداد